مار دو سر

دوستانی که تا حالا دعوت شده‌اند، به نوعی قواعد را دوباره پرداخته‌اند. گویی باید تغییراتی اصولی بدهیم در این قواعد! قرار نبود متن‌های نوشته شده در وبلاگ من آپ‌ شوند که شدند! و قرار نبود من دعوت کنم مدام! که مستدام شده است گویی. دل‌م می‌خواست مثل رشته‌ای در هم تنیده، این داستان در میان…Continue reading مار دو سر

سبز دشت …

لابد من بد نوشته بودم، که «چند خط برای خواندن» این‌طور بازی را ادامه دادند. ولی دوست دارم، تمام‌ش نکنم. نوشته‌ی خانم ثابتی را در وبلاگ‌م قرار می‌دهم، با اندکی تغییر در رسم‌التایپ(!) و دست‌کاری در انتهای داستان‌شان. ـــــــــــــــــــــــــــــ   پدر با مادر صحبت‌هایشان را که می‌کردند هرشب، خواب به چشم‌ش نمی‌آمد تا که ریف…Continue reading سبز دشت …

قصه‌های زمستانی

سال‌های کودکی‌ام آلوده است به داستان‌های زمستان‌های پر سوزی که پدر قصه‌گویمان بود. یادگار دیرین و دلنشینی که هر شب را آرزو می‌کردیم و دهان پدر را و سینه‌ای پُر از این همه راز. در نیمه‌ی زمستانی چنین سردتر از پیش، شب‌هایمان را با قصه‌گویی آغاز کنیم؟ چطور است بازی‌ی جدیدی شروع کنیم؟ مثل همه‌ی…Continue reading قصه‌های زمستانی