از موتیفات

۱. می‌گوید: آدم‌ها خودشان باعث اتفاقات می‌شوند. مثلاً همین پریروز با بچه‌ها صحبت‌ش بود، گفتم مصطفایی هی می‌گفت کاش یک مریضی می‌گرفتم یک مدتی می‌رفتم استعلاجی که کنسر گرفت و اونطوری شد … تو هم همین‌طوری … نمی‌گذارم ادامه بدهد، می‌گویم: دیده‌ای یک ماشینی چیزی که مدام باهاش کار می‌کنی؟ هر تق و توقی، هر…Continue reading از موتیفات

به روان مادرم

چه کسی اولین بار صدایت زد؟ وقتی دل را به میان سینه‌ات دوختند، و هستی‌ی پُر دردت را به هم آوردند، آن لحظه‌ی بی‌نظیری که دست‌هایت را برای نخستین بار در خلقت، از هم گشودی و رمز عظیم میان آن دو را به نمایش آوردی چه کسی تو را اولین بار صدا زد؟ زمانی که…Continue reading به روان مادرم

می‌خواهم بانوی خودم باشم! نه فمینیست تو!

  فی‌البداهه سروده شد!   ۱. زنان‌گی‌ات را به من بده! دست‌هایت را از هم بگشای و بگذار پرنده‌ی شهوت‌م میان آویزانی‌ی مادرانه‌ی سینه‌ات تخم بگذارد. این‌گونه که چون شاخساری کهن ایستاده‌ای، میان دامن‌ت آن پشته‌های دیرینه‌ای که سر پایت نگاه می‌داشتند را به من ببخش تا تو را به «تجدّد» برسانم. به آن شعار…Continue reading می‌خواهم بانوی خودم باشم! نه فمینیست تو!

معجزه

۱. خانم مبین زیر بازویم را گرفته بود. تسبیح طاقت نیاورد با من برود بالای سن. از بین جمعیت به سختی می‌گذریم و دست خانم مبین زیر بازویم می‌لرزد. از پله‌ها خودم را می‌کشم بالا و نگاه‌ها سنگین است. چند قدمی روی سن پیش نرفته‌ام که دکتر بیگی متوجه پاهایم می‌شود. دست‌هایش را به هم…Continue reading معجزه