موتیفات دلتنگانه

۱. « مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی است. یک روح هر چه زیباتر است و هر چه داراتر، به آشنا نیازمندتر است. حتی خداوند نیز دوست دارد که بشناسندش، نمی خواهد مجهول بماند. مجهول ماندن است که احساس تنهایی را پدید می آورد و درد بیگانگی و غربت را. هر انسانی کتابی است چشم…Continue reading موتیفات دلتنگانه

حس می‌کنم …

صبح که بیدار شدم، متوجه شدم تمام شب خواب بودم! یعنی حتی یک‌بار هم برای رفتن به دستشویی بیدار نشده بودم. حس کردم باید بروم دستشویی، وقتی بلند شدم اگر دستم را نمی‌گرفتم به دسته‌ی مبل حتماً زمین می‌خوردم. با صورت می‌رفتم توی در و در با صدای بلند باز می‌شد و می‌خورد به دیوار…Continue reading حس می‌کنم …

موتیفات اردیبهشت جهنمی

۱. رسیدن به آرامش، همیشه آسان نیست. هر چند، باید بنویسم بسیار هم آسان است. خیلی فلسفی شد! موضوع این است که وقتی آدمی را می‌بینم که با گذشت سال‌ها، هنوز به آرامش خاطری که نیازمند عشق، صداقت و «حساب پاکی» است نرسیده است، تنها سفارشی که می‌توانم به او بکنم این است که دست…Continue reading موتیفات اردیبهشت جهنمی

گل شانسیوی میلازه اله!

روی تکه کاغذ نوشت «حشره‌کش». چهارزانو نشسته بود و تکه کاغذ را برداشت و بی‌حوصله چند باری تایش زد و بعد ماشین دوخت را برداشت و منگنه‌اش کرد «خوب شد! بلند شو برویم!» توی کوچه دوباره نقشه را مرور کردند«وقتی رسیدی، دستت را می کنی توی سبد و تکان تکان‌ش می‌دهی و بعد یکی را…Continue reading گل شانسیوی میلازه اله!

ناگهان هیچ نداشتن!

۱. شُکر چشم تو چه گویم که بدین بیماری می‌کند درد ِ مرا از رُخ زیبای تو خوش ۲. خوب؟ حالا می‌خواهی چه کنی سوسن؟ فکر کنی دنیا دیگر به آخر رسیده است و نمی‌شود تغییری ایجاد کرد، حالا گیرم در خودت و نه بیشتر؟ یادت مگر نمی‌آید اولین باری که کسی در گوش راست…Continue reading ناگهان هیچ نداشتن!

آه آزادی! تو چقدر خوبی!*

۱. وقتی «آنا کارنینا» عمل‌ش را نزد خویش توجیه می‌کند، ــ وقتی شیطان صفت می‌شود ــ دقیقاً مرا یاد «علیامخدره» می‌اندازد. به همان اندازه که ورونسکی با آن «دندان‌های سفید مرتب» مرا یاد «مرد شماره‌ی یک من». خیلی بد نیست، اینکه مدام این روزها مطالبی می‌خوانم که یادآوری‌ام می‌شود. خوب است که یادم باشد و…Continue reading آه آزادی! تو چقدر خوبی!*

یک ناپرهیزی ترش و شیرین

وقتی آدم بچه است، دنیا برایش خیلی خیلی بزرگ است. درخت‌ها بلندترند. طول و عرض‌ها درازترند. حوض‌ها عمیق‌ترند. اتاق‌ها زیادترند. آدم بزرگ‌ها «مهم‌»ترند! این‌را که خواندم، درخت‌ تاک‌مان یادم افتاد. آن ستون‌های آهنی که پدر بر پا کرده بود، پَسَری که بلند کرده بود و شاخه‌های تنومند تاک پیر را انداخته بود روی چوب‌های پَسَر.…Continue reading یک ناپرهیزی ترش و شیرین