۱.مادر تنها آمد. برای داداشم مأموریتی پیش آمد و نشد بیایند. صبح دیروز با امیر رفتیم استقبال مادر که لاغرتر از همیشه ایستاده بود کنار تسمهی بار و آقای مأمور اجازه نمیداد امیر برود کمکاش. بعد امیر اجازه گرفت و رفت، خسته بودم و به خاطر استرسی که داشتم، روی پا نمیتوانستم بایستم. مادر که…Continue reading تمام خواهرشوهران من!
ماه: خرداد ۱۳۹۰
تنوع فرهنگ!
لیلهالغرایب در شهر من معنای دیگری دارد. تا چند سال پیش که یکهو فرزاد حسنی، باب کرد که توی این شب، برای خودمان و دیگرانمان آرزو بکنیم، در شهر من، در روز این شب، حلوا می/پختند/پزند و سر خاکِ مردگان می/رفتند/روند و به دیدار صاحبان عزایی که جدیداً فردی را از دست دادهاند می/رفتند/روند. برای…Continue reading تنوع فرهنگ!
post holiday syndrome!
از صبح که امیر رفته است سر کار، کلی استارت زدم تا بلند بشوم و مقادیر عظیمی کار عقب مانده از هفت روز گذشته را به اتمام برسانم! فقط مانده است این چهارده جلد رودهدرازیهای جناب «ویل دورانت» را چگونه و چطور در قفسههای انباشته از کتابمان جاسازی کنیم؟! یعنی داشتنِ عموی[شوهر] کتابفروش اگر تنها…Continue reading post holiday syndrome!
موتیفات سبز آبی
۱.پاهایم گرفته بودند و حال خوشی نداشتم وقتی زنگ زد که خانومی هفتهی دیگر میرویم شمال. دلم سفر راستکی میخواست، از آن سفرهایی که ببُری از همه کس و همه چیز و بروی یک جای دنج و دور. ۲.یکشنبه با خانوادهی آقامون رفتیم حوالی کمرد. میخواستیم برویم بالاتر که جلومان را گرفتند که نمیشود. چرا؟…Continue reading موتیفات سبز آبی
یک روز به شیدایی …
یادت هست؟ تو رفته بودی کویر و من داشتم بوتههای گل رُزمان را هرس میکردم. یک تیغی نمیدانم چطوری فرو رفت توی گلویم. توی پوستِ گلویم. درست به پوستِ حنجرهام. تو داشتی روی شنهای کویر تزکیه و تهذیب میکردی و من با موچین افتاده بودم به جان تیغی که فقط یک میلیمترش بیرون بود که…Continue reading یک روز به شیدایی …