تمام خواهرشوهران من!

۱.مادر تنها آمد. برای داداش‌م مأموریتی پیش آمد و نشد بیایند. صبح دیروز با امیر رفتیم استقبال مادر که لاغرتر از همیشه ایستاده بود کنار تسمه‌ی بار و آقای مأمور اجازه نمی‌داد امیر برود کمک‌اش. بعد امیر اجازه گرفت و رفت، خسته بودم و به خاطر استرسی که داشتم، روی پا نمی‌توانستم بایستم. مادر که…Continue reading تمام خواهرشوهران من!

تنوع فرهنگ!

لیله‌الغرایب در شهر من معنای دیگری دارد. تا چند سال پیش که یک‌هو فرزاد حسنی، باب کرد که توی این شب، برای خودمان و دیگران‌مان آرزو بکنیم، در شهر من، در روز این شب، حلوا می‌/پختند/پزند و سر خاکِ مردگان می‌/رفتند/روند و به دیدار صاحبان عزایی که جدیداً فردی را از دست داده‌اند می/‌رفتند/روند. برای…Continue reading تنوع فرهنگ!

post holiday syndrome!

از صبح که امیر رفته است سر کار، کلی استارت زدم تا بلند بشوم و مقادیر عظیمی کار عقب مانده از هفت روز گذشته را به اتمام برسانم! فقط مانده است این چهارده جلد روده‌درازی‌های جناب «ویل دورانت» را چگونه و چطور در قفسه‌های انباشته از کتاب‌مان جاسازی کنیم؟! یعنی داشتنِ عموی[شوهر] کتاب‌فروش اگر تنها…Continue reading post holiday syndrome!

موتیفات سبز آبی

۱.پاهایم گرفته بودند و حال خوشی نداشتم وقتی زنگ زد که خانومی هفته‌ی دیگر می‌رویم شمال. دلم سفر راستکی می‌خواست، از آن سفرهایی که ببُری از همه کس و همه چیز و بروی یک جای دنج و دور. ۲.یکشنبه با خانواده‌ی آقامون رفتیم حوالی کمرد. می‌خواستیم برویم بالاتر که جلومان را گرفتند که نمی‌شود. چرا؟…Continue reading موتیفات سبز آبی

یک روز به شیدایی …

یادت هست؟ تو رفته بودی کویر و من داشتم بوته‌های گل رُزمان را هرس می‌کردم. یک تیغی نمی‌دانم چطوری فرو رفت توی گلویم. توی پوستِ گلویم. درست به پوستِ حنجره‌ام. تو داشتی روی شن‌های کویر تزکیه و تهذیب می‌کردی و من با موچین افتاده بودم به جان تیغی که فقط یک میلی‌مترش بیرون بود که…Continue reading یک روز به شیدایی …