برده صبرم از دل چشم مستی ماه ساغرنوشی، مِی پرستی در میان خوبان فتنهجویی در شکار دلها، چیره دستی …
ماه: آذر ۱۳۹۰
از بنجلهای غربی!
چند روز گذشته، سه فیلم ضعیف دیدم. کلیّت فیلمها چنگی به دل نمیزدند و صرفاً به دردِ پر کردن اوقاتی که خستگی مجال کتاب خواندن را حتی بهم نمیداد، میخوردند. کما اینکه نکاتِ جالبی هم داشتند: «استریپ.تیز» محصول ۱۹۹۶، یکی از همان بنجلهای غربی است که قبلاً در موردش نوشته (+) بودم. تنها مورد جالب توجهاش، این بود که…Continue reading از بنجلهای غربی!
از ایمیلهای فورواردی!
یک روز یک پسر کوچولو که میخواست انشاء بنویسه از پدرش میپرسه: پدر جان ! لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی؟ پدرش فکر میکنه و میگه بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی. من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین میکنم. مامانت…Continue reading از ایمیلهای فورواردی!
از آرشیو (خواب دیدهام) …
عزیز سالهای خوشیام. سرخوشیام. نزدیک غروب است و من در شرقیترین سمت حضورت به قنات نیازت قنوت میگیرم. عزیز سالهای قرارم، بیقراریام. کنار حوض و ماه و آب، نشستهام رو به بلندترین پنجره عالم. بسته. پشت پردهها ایستادهای. من منتظرم یا تو؟ درنگ میکنی؟ ماه خورد میشود، حوض و آب. من و دل. چشمهایم خورد میشوند. تکهتکه. دست به دست.…Continue reading از آرشیو (خواب دیدهام) …
۵۳
آقای عباس حسیننژاد در پلاس نوشته است: «یکهو شروع کردند به بستن قسمتهای باز من؛ تند تند داشتند دور برم را جارو میکردند که یک آقایی با لباسی جالب به همراه عدهای آمد برای بازدید! این پنجاه و سومین بار است که در این هفته هی مرا باز میکنند و به خاطر بازدید میبندند! …Continue reading ۵۳
ناخبرگان
ــ هوایی شلیک کن خان عمو. مردماند! صدای تیر از هر پناه. پندار اینکه چپاولگران به چارگوشلی هجوم آوردهاند، مردم را برآشفته بود؛ اما نه به هنگام که گلوله بر بام و درش میریخت. مردم، همواره به همپشتی حمله شتابانترند تا به دفاع در برابر آن. دفاعشان در حملهشان معنا میپذیرد. ناخبرگان با چراغ از خانهها بهدر آمده بودند. …Continue reading ناخبرگان
همینجوریها
خیلی وقت میشود که نقاشی واقعاً نکشیده بودم. اگر هم دست میداد، رنگ زمینه را میزدم و میماند تا یکی دو ماه بعد که حالش باشد واقعاً که بنشینم تمامش کنم. جدیداً قرار شده است برای نمایشگاهی از کارهای بچههای ام.اسی کار بفرستیم و خوب خودم را ملزم کردم به شرکت و اینطوری شد که چند تا عکس خوب…Continue reading همینجوریها