از ارواح طیبه

روح معظم(+) می‌گوید: «من کِی پابرهنه، آن هم با پاهای کثیف روی فرش خانه‌ات راه رفته‌ام سوسا؟» روح معظم هنوز گاهی یواشکی با من حرف می‌زند. بیشتر به ناله‌های گاه و بیگاهِ من موقع بلند شدن و راه رفتن که از احساس درد شدید در مفاصلم بلند می‌شوند جواب می‌دهد: «من هستم سوسا!» من می‌گویم می‌دانم هست و می‌روم…Continue reading از ارواح طیبه

بی روزمرگی‌هایم

جای نشستنم ثابت است، روی همین مبل نزدیکِ پنجره و کتابخانه. سهل‌الوصل‌ترین نقطه‌ی ممکن اتاق. هیچ کار مشخصی ندارم. حتی دچار روزمرگی هم نشده‌ام. کارهایم، خواب و بیدارهایم نظمی ندارند. تا به‌اشان عادت کنم. کسی که مدت زمان عمده‌ای از زندگی‌اش عادت به سحرخیزی دارد و تحصیل و بعد کار. عادت به رفتن و دیدن و آموختن. اینکه هر…Continue reading بی روزمرگی‌هایم

از نشانه‌ها

نمی‌دانستم نشانه‌ها تا این حد نیرومندند، می‌دانی؟ من خیلی وقت است که دیگر دست از کُشتن‌های بی‌ثمر کشیده‌ام. این‌که مدام بکشی و زمین را بکَنی و گود کنی تا تن مفلوکِ گرامی را در آن فرو کنی و با ضربه‌های بیل و بالا پایین پریدن روی تلِ نرم و خیس خاک، به قدر کفایت سفت‌ش کنی و بعد از…Continue reading از نشانه‌ها

از غرایز

پلیکان را از همان کودکی نفرت‌انگیز نشان‌مان داده‌اند. توی آن انیمیشن که پلیکان ماهی‌های برکه را به بهانه‌ رساندن به یک برکه‌ پُر آب‌تر توی راه قورت می‌داد تا آخر سر خرچنگ حسابش را رسید. اصلاً یادتان هست؟ من از پلیکان‌ها می‌ترسیدم جز وقتی که روی کاغذهای آبی کاربن یا گوشه‌ مداد پاک‌کن یا روی شیشه‌ جوهر می‌دیدم‌ش. یعنی…Continue reading از غرایز

از مردهایی که می‌خوانند

مرد، پنج دقیقه است که مدام تکرار می‌کند: «وقتی صفای باطن می‌خندوندِت!» صدایش بغض تحقیرآمیزی دارد و من فقط پنج شش بار آخر را شنیدم چون داشتم این (+) را می‌خواندم و وقتی آدم کسی را از نزدیک دیده باشد و بشناسدش یا حداقل اینطوری خیال کند نوشته‌هایش بوی دیگری دارند و طعم دیگری و شکل دیگری و اینطوری…Continue reading از مردهایی که می‌خوانند