از نقض قوانین

یک روزی همین‌جا (+) نوشته بودم که یکی از قوانین زندگی من، سحرخیزی است. بود البته. در این یک سال و اندی که زندگی‌ام از روالِ طبیعی‌اش خارج شده است، خواب و بیدار من هم نامنظم شده است. منی که سی سال تمام، همواره آموخته بودم سحرگاهان به زمین و آسمان سلام بدهم، نفس عمیق…Continue reading از نقض قوانین

همین‌جوری

افسانه، تبریزی نبود. زیبا بود. ناز هم بود. ولی کمتر کسی از او خوشش می‌آمد چون روابط اجتماعی‌اش خوب نبود و سعی نمی‌کرد با بقیه‌ی همکارها گرم بگیرد. اگر هم با من گرم گرفته بود برای این بود که اکثراً شیفت‌هامان با هم بود و چون من مواقع خاصی از او پشتیبانی هم کرده بودم…Continue reading همین‌جوری

از نوشتن!

آقای دژاکام مجدداً مرا شرمنده کرده‌اند. قبلاً این شرمندگی را همین آقای مهدی جامی سیبستان ارزانی‌ام کرده بودند. آن موقع، من عشگ و مرق نویس بودم. از پُست اخیر (+) آقای دژاکام فهمیدم که جشنواره چهره برتر وبلاگ‌نویسی (+) در کار است و انگار بوده است و خوب، ما هم رفتیم عضو شدیم و به…Continue reading از نوشتن!

موتیفات سرخوشانه!

۱. چند روزی است که به شدت خسته هستم. کارهای خانه و از طرفی کاردرمانی انرژی‌ام را می‌گیرند. هر چند به شدت‌تر از این وضعیت راضی هستم و لذت هم می‌برم حتی، ولی دیگر نمی‌توانم بیایم وبلاگ‌های نازنین شما را بخوانم. در واقع، از دیروز ظهر تا الآن هیچ وبلاگِ به روز شده‌ای را نخوانده‌ام.…Continue reading موتیفات سرخوشانه!

نامخاطب -۱+۱۲

به خانمی که چهارشنبه ده اسفند ۹۰، شب،  یک سارافونِ پشمی نخودی ظریف پوشیده بودی با یک دامن چهارخانه‌ با تنالیته‌ی قهوه‌ای و زیر سارافونی قهوه‌ای شکلاتی و شلوار کشی قهوه‌ای شکلاتی و شال قهوه‌ای تیره و کیف و کفش خردلی رنگ چرمی با آن شال گردنِ طرح تیغ‌ماهی درشت رنگارنگ، می‌دانی؟ تو تنها کسی…Continue reading نامخاطب -۱+۱۲

۱۰۱ دقیقه با خسرو شکیبایی

پدر را وقتی بعدها در فیلم‌های ویدئویی خانوادگی دیدم، توانستم رنجوری و تکیدگی و شکستگی‌هایش را ببینم. تا پیش از رفتن‌اش، پدر همان پدر سالهای سالی بود که می‌رفت سر کار و با دستِ پُر برمی‌گشت. صبح‌های زود می‌رفت نانوایی و من سر کار که می‌رفتم می‌دیدمش که در حال گفتگو با پیرمرد دیگری آرام…Continue reading ۱۰۱ دقیقه با خسرو شکیبایی