باقیات الصالحات

مصمم بودم نوشته‌های حسن سالکی‌نیا [خدابیامرز] را در وبلاگِ یک مشت ناپروکسن بازنشر کنم که البته کار سختی بود و وقفه‌ای طولانی افتاد. حالا زهرای عزیزم (+) زحمت کشیده است و نوشته‌های زیبای او را در وبلاگِ مستقلی (+) منتشر کرده است. بی‌هیچ تعارفی از خواندن نوشته‌هایش لذت خواهید بُرد و فاتحه‌ای بر روح نازنینش…Continue reading باقیات الصالحات

Memory secrets

هیچ بعید نیست که موقع ویراستاری یک کتاب معظم فخیمه، بی‌هیچ زمینه‌ی قبلی، یاد اتاق عقد داداش بزرگه بی‌افتم و بعد یاد اینکه می‌گفتند یک عده دانشمند خارجی میکروفون گذاشته بودند توی قبر بنده خدایی تا اسرار شب اول قبر را بگشایند و صبح سیاه و کبود پیداشان کرده بودند! بعله! من موقع عقدکنان برادرم،…Continue reading Memory secrets

چه می‌دانی خشم چیست یا عاقبت خروس بی‌محل

بچه که بودیم داداش رضا خیلی حیوانات را دوست داشت. هنوز هم عاشق حیوانات است. آن موقع‌ها دوره‌ای یک حیوانی را می‌خرید می‌آورد خانه، مدتی نگه‌می‌داشت تا اینکه عمرش را می‌کرد و اگر نه، می‌بُرد می‌فروخت و یکی دیگر. یک دوره‌ای ماهی، یک دوره‌ای مرغ و خروس و … یادم هست یک خروسی داشت که وقتی گردنش را بالا می‌گرفت…Continue reading چه می‌دانی خشم چیست یا عاقبت خروس بی‌محل

از تب و تاب

یک ترانه‌ی قدیمی هست که زن می‌خواند: «نمی‌شه وقتی دلت، گرفته از جای دیگه …» نمی‌دانم شنیده‌ایدش یا نه؟ نمی‌دانم خواننده‌اش کیست، من خواننده‌های زن را خوب نمی‌شناسم و می‌توانید هایده را به جای گوگوش به من قالب کنید، ولی زن به طور حزن‌ناکی می‌خواند «اشکمُ در بیاری، در تب و تابم بذاری!» طوری‌که دلتان…Continue reading از تب و تاب

و اما اسپلنت!

خوب البته شیر خیلی گران شده است، مثل خیلی چیزهای دیگر. ولی فکر نمی‌کردم اسپلنت اینقدر گران تمام بشود. البته اسپلنت کلاً وسیله‌ی خوبی است. این را در همان بار نخستی که استفاده کردم مشاهده کردم که چطور عضلات پشت پایم را در حالت کشش نگاه‌داشت و مفصل مچ پایم را در زاویه نود درجه…Continue reading و اما اسپلنت!

از قرارهایم …

امروز یک صبحانه‌ی خوب با امیر خوردم. خیلی کم پیش می‌آید که دوتایی صبحانه بخوریم. بعد نشستیم به انجام دادن تکالیف‌مان. بعد دوتایی ایستادیم به پختن ماکارونی با مرغ و قارچ. امیر ماکارونی‌های خوشمزه‌ای می‌پزد. امیر گفت ناهار را که خوردیم برویم بیرون؟ انقدر ذوق کردم که تند لباس پوشیدم و آماده ایستادم جلوی در.…Continue reading از قرارهایم …

از بی‌قراری‌ها

دیشب باران باریده است. حالا هم دارد می‌بارد. پنجره را باز کرده‌ام و بوی خنک و خیس‌ش ریخته است توی اتاق و من در نزدیک‌ترین فاصله نشسته‌ام بی‌که بتوانم بلند شوم و لباس بپوشم و از پله‌ها بخزم توی کوچه که زمین‌اش چاله چاله آب باشد و یاد چکمه‌های سبزم بی‌افتم و شالاپ شالاپ توی…Continue reading از بی‌قراری‌ها