فی نفسه

چند شب پیش نصف شب بیدار شدم و حین بیدار شدن، خوابی که می‌دیدم یقه‌ام را گرفته بود که سریع بنویسمش تا یادم نرفته. خب یادم رفت، فقط جملاتی بود درباره آروغ. اینکه «من آروغ زدم، تو آروغ زدی، او آروغ زد» در فاصله در باز کردن یک بابایی که جمله‌بندی قشنگی داشت. همان لحظه…Continue reading فی نفسه

چه می‌کنم؟ دل گم کرده باز می‌جویم

خب. اما برویم سر اصل ماجرا. چند شب قبل اوایل شب که چشم‌هایم را بسته بودم تا خوابم نپرد یادت افتادم. اینکه از کجا کشید به یادت یادم نیست اما خیلی ترسیدم وقتی فهمیدم هجده سال چه عدد بزرگی است. وقتی حساب کردم تو الآن چهل و یک ساله می‌شدی و مادرت احتمالاً نزدیک شصت…Continue reading چه می‌کنم؟ دل گم کرده باز می‌جویم

ام‌العجایب

یک شب پاییزی، یک راننده تاکسی برای زنش تعریف کرد که دو تا خانم در مرکز شهر دربست سوار شدند به سمت شرقی‌تر تبریز، یکی پیاده شد و دیگری همان مسیر را برگشت به سمت غربی‌تر شهر و کرایه را پرداخت. و هر دو با تعجب خندیده بودند. دومی من بودم و اولی بسیار زخم…Continue reading ام‌العجایب