دیروز عصر، یکی از پادکستهای قدیمی چنل بی را گوش دادیم. طبق معمول رفتم تا عکسهای مربوط به پست را ببینم. پادکست درباره ساحره سوزی در گینه نو بود. انتهای مطلب رسیدم به کامنتها. چه چیزی باعث شد مردم ایران اینطور از مملکت خود بیزار باشند که گینه نو را با ایران یکی کنند؟ اصلاً…Continue reading دست به کیبوردهای آریایی غیور بیچیز
ماه: خرداد ۱۴۰۱
هفت تا
بهار پارسال، دکتر آیرملو برای گرفتن ریتوکسیمب، ما را فرستاد به یک درمانگاه خصوصی، روبروی بیمارستان ۲۹ بهمن. اسمش یادم نیست. اصلاً به خاطر آوردن آن روز اعصابم را پریشان میکند وقتی تصور میکنم که چه بازی خوردم و امیر، آی امیر. تمام مدتی زیر سرم بودم استرس و فشار عصبی وحشتناکی را تحمل کردم.…Continue reading هفت تا
به خال لبت ای دوست
امام نشسته بود در شبستان مانندی، پر از آینهکاری. و قرآن میخواند. با همان هیبت، اخم و لبخند توأم. هیبت من اما کودکانه بود، دخترکی که لباس خوبی هم نداشتم به گمانم. گفت فلان عالم فلان جا نشسته است در محراب. این را ببر برای او. در بشقاب میوهخوری سه عدد میوه انجیر مانند بود…Continue reading به خال لبت ای دوست
یا رب که کَند قبر من و که دوزد کفن من؟
امروز بعد از یکسال رفتیم پیش پدر و مادر. هوا خیلی گرم بود. روی سنگ قبر کناری فرش پهن کردیم و رویش دراز کشیدم. هفتهای که گذشت پاهایم دردناک و اسپاستیک شدند. امیر که رفته بود تهران، همسر برادرم چون زورش به پاهایم نمیرسید، به عضلات رانم آسیب وارد آمده. نه ویشکا، نه روغن نعنا…Continue reading یا رب که کَند قبر من و که دوزد کفن من؟