شمعدانی من هستم! مراقبش باش!

همان‌طور که مراقب بودم آرد داخل مایع گوله‌گوله نشود، یاد آن قلمه‌ی شمعدانی افتادم. چرایش را نمی‌دانم اما یاد آن افتادم و یاد آن بالکن کوچکی که لیوان آبی را که قلمه را گذاشته بودی داخلش را گذاشتی آنجا. یادم افتاد که به من گفته بودی مدتی که نبودی سرایدار گلدانش را با خودش برده…Continue reading شمعدانی من هستم! مراقبش باش!

حس می‌کنم …

صبح که بیدار شدم، متوجه شدم تمام شب خواب بودم! یعنی حتی یک‌بار هم برای رفتن به دستشویی بیدار نشده بودم. حس کردم باید بروم دستشویی، وقتی بلند شدم اگر دستم را نمی‌گرفتم به دسته‌ی مبل حتماً زمین می‌خوردم. با صورت می‌رفتم توی در و در با صدای بلند باز می‌شد و می‌خورد به دیوار…Continue reading حس می‌کنم …

پرده دَر!

پرده اول: _ باهات موافقم!!! چون باید باهات موافق باشم، چون اگه نه پس باید مخالفت کنم و اگه مخالفت کنم یعنی دیگه نمی تونم بگم باهات دوستم و اونوقت ممکنه تو دیگه دوست من نشی و من چه خاکی به سرم بریزم اونوقت؟؟؟   پرده دوم: _ باید فکر کنم که آیا باهات موافقم…Continue reading پرده دَر!