چقدر کیف دارد بعد از چند روز تأخیر، و پس از خواندن نوشتهای کوتاه که به اندازهی تمام عمرت انرژی گرفتهای، میان بچههای جیغجیغو شمعهای کیک تولدت را فوت کنی … نه؟ ممنونم مریم عزیزم. ممنون. * قمیشی از دلتنگی میخواند و من بغض میکنم … ** سروده است: « آ . هزار بار عاشقت شدم…Continue reading یکی بود یکی نبود!
برچسب: تولد
سی سال گذشت!
«نومیدی هنگامی که به مطلق رسید، یقینی زلال و آرامشبخش میشود. چه قدرت و غنایی است در ناگهان هیچ نداشتن! اضطرابها همه زادهی انتظارهاست. هیچ گودویی در راه نیست. در این کویر فریب سرابی هم نیست. جادهها همه خلوت. راهها همه برچیده و چه میگویم، هستی گردویی پوک، به انتهای همهی راهها رسیدهام. جهان سخت…Continue reading سی سال گذشت!
سالها ذاتاً تویی!
۱- بزرگ شدن، اینطور بزرگ شدن را دوست دارم. احساس میکنم وارد دورهی جدید شدهام، دورهای از زندهگیام که میتوانم بارور شوم، میوه بدهم. میتوانم چیده شدن میوههایم را تماشا کنم، بوییده شدنشان را و دستچین شدنشان را ببینم، و از خورده شدنشان لذت ببرم … ۲- بالاخره بغض آسمان تبریز هم شکست … برفبرف گریه…Continue reading سالها ذاتاً تویی!
جمع نیکان
نه، عددی مقدس میان رومیان بوده است، تمامیی مضارب عدد سه، در قاموس رومیان اعداد کامل قلمداد میشدند، و بهمن؛ وهومنه، فرشتهی مقرب درگاه اهورامزدا، سمبلش، دلو است؛ آب … و سال پنجاه و هفت، سال اسب است …
۱۱
قهرمان خان، دیگر کمتر توی ده پیدایش میشد، از اول هفته تا آخر هفته را میرفت اهر پیش دوستانش، سلیمان هم از خروسخوان که بیدار میشد، تفنگ قادر را برمیداشت و سوار کهرش میزد به دل کوه، مباشر شده بود همه کارهی خان و هر روز نزدیکیهای ظهر سر میزد به ده. نرگس خاتون کارش…Continue reading ۱۱
بزرگ شدن!
شب سردی بود مثل همهی شبهای زمستانی این شهر … پسرها با چشمهای خوابآلوده ایستاده بودند پشت در و به نالههای زن که لابهلای صدای مردانهای تاب میخورد گوش میکردند و انگار از چیزی ترسیده باشند به سایهای که روی دیوار پنجه میکشید چشم درانده بودند. مرد کاغذ خیس شده را توی مشتش میفشرد و…Continue reading بزرگ شدن!
بمانی نازنین تا بمانم؟…
« می گم: تو رو با تمام دنیا عوض نمی کنم! لبخند می زنی و محکم تر بغلم می کنی … می گم: تو رو با اون دنیا هم عوض نمی کنم! ابروهات رو بالا میندازی و با یه نیشخند نوک دماغم رو می گیری و می گی: تُرکی دیگه! می خندم و می گم:…Continue reading بمانی نازنین تا بمانم؟…