فریبای ارومیه بعد از مدتها زنگ زده بود که عکس دستت را دیدم توی فیسبوک که گل گرفتی توش، ناراحت شدم. ناراحتیاش باعث شده بود بعد از سالی/هایی زنگ بزند. که چطوری؟ راه میروی؟ آنقدر از درد و فلاکت گفتم که دیدم نزدیک است پس بیافتد. دروغ و اغراق نبود. فقط آنقدر دیر به دیر…Continue reading از گفتگوها
برچسب: راه رفتن
از ناز طبیبان
تمام سالهایی که میرفتم پیش دکتر آیرملو آنقدر توی سالن منتظر مینشستم که آخرش یادم میرفت چه دردی دارم و چی میخواستم بگویم و حالا هم مطب دکتر صحرائیان علاوه بر ساعات طولانی تا رسیدن به مطبش توی ماشین من از بیکاری و نشستن خسته میشوم و امیر از ترمز و کلاچ گرفتن پا درد…Continue reading از ناز طبیبان
پَستیهای آبگیر*
نگران پاییزم، نگران برگهایی که در قشنگترین رختهاشان رها میشوند. نگران بلندی پنجرههایی که خو نمیکنند به پردههای ضخیم، نگران دلتنگی چشمانم، و بی تماشایی روزهای کوتاه، نگران قلبی که، برای باران تنگ است، و قدمهایی که، دیگر روی برگهای مُرده نخواهند نشست.. سوسن جعفری ـ شهریور نود و چهار ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * در مقابل…Continue reading پَستیهای آبگیر*
خاطرات خوب با جلیقه سحرآمیز
سری قبلی که رفته بودیم شمال، گرمای شمال به شدت مرا اذیت کرد. با اینکه آن موقع راه میرفتم ولی عملاً فلج و ناتوان شده بودم. همه از اثرات گرما روی بیماران اماسی آگاهند. اگر نیستند همین دو جمله بالا کافی است تا بفهمند. خاطرهی خوبمان آغشته به رنجوری شد. سری دوم احمدرضا جای بسیار…Continue reading خاطرات خوب با جلیقه سحرآمیز
دست در حلقهی آن زلف دو تا نتوان کرد ..
دیروز عصر داشتم برای مادر تعریف میکردم خوابم را، رسیدم به اینکه «اونجوری که مینشستی یک پات را صاف میگذاشتی و یکی را جمع میکردی و من سرم را میگذاشتم روی پای جمع شدهات و میخوابیدم، اونجوری نشسته بودی و من سرم را گذاشتم روی پایت …» درست به همین سه نقطه که رسیدم قلبم…Continue reading دست در حلقهی آن زلف دو تا نتوان کرد ..
بر خنگِ راهوار زمین
کامنتینگ غیرفعال است. این ماه رمضان که برسد به انتها، دو سال است که راه نرفتن که هیچ، نایستادهام. درد ناگهان از اردیبهشت آمد نشست بیخ لگنم، جایی که پای عروسک کودکیهامان را بزرگتری جا میانداخت و کمکمَک راه رفتن و بعدتر ایستادن حتی نتوانستم. تا شبهای بیخوابی از درد که امیر گوش به…Continue reading بر خنگِ راهوار زمین
گرچه تفسیر زبان روشنگرست / لیک عشق بیزبان روشنترست*
میگوید آنقدر دوست داشتم از اداره آمدم بیرون زنگ بزنم سوسن حاضر شو بیا چهارراه ولیعصر برویم سینمایی تئاتری… میگویم ولی ببین چقدر خوشم میآید میآیی و میگویی چی میپوشی خانم؟ کمک میکنی لباس بپوشم و بعد با هم میرویم بیرون. وقتی را که باید فشار بغلدستی غریبهای را تحمل کنم یا منتظر تاکسی…Continue reading گرچه تفسیر زبان روشنگرست / لیک عشق بیزبان روشنترست*