** دیروز صبح همسر برادرم لطف کرد و مهربانی و آمد ما را بُرد سر خاک عزیزانم. روی قبر مرتفع کنار قبر مادر پتو پهن کردیم و دراز کشیدم. پایین پای قبر پدرم زیر درختچه یک فروند دعا/سحر/جادو جنبل یافتیم. تا من بگویم بازش نکن امیر پوشش پارچهاش را باز کرده بود، روی کاغذ چسب…Continue reading باطلالسحر دلتنگیام کجاست؟
برچسب: مهتاب
از تفاسیر متقاطع
رسیدهام به سوره طه و رسیدهام به سال تحویل ۸۹. اسفند ۸۸، در پی زمین خوردنهایم در سوریه، حرف همسفرمان مهتاب خانم خدابیامرز را گوش دادم و قبل از عید از مغازهای قدیمی در شهناز عصا خریدم. سال تحویل آماده شدم بروم کنار سفره هفتسین. با بغضی سنگین وزن سنگین اندوهم را عصازنان تا اتاق…Continue reading از تفاسیر متقاطع
سوریه آخ سوریه
آقای سید مصطفی موسوی رفته سوریه و عکسهای قشنگی از آنجا گرفته در کانالش گذاشته. گفتم هم با شما شریک شوم هم اینجا ذخیره شوند. یادش بخیر. خصوصاً با این آخری رفتم کوچه پس کوچههای اطراف حرم سیده رقیه، همراه مادر و مهتاب خانم خدابیامرز و همسرش و دو خانم دیگر. مغازههای شیرینی سنتی…Continue reading سوریه آخ سوریه
بعد همه ترستان از روی کار آمدن آقامجتبامونه؟
یکبار آن قدیمها گیسطلا نوشته بود از دانشجوهایش خواسته از پیشرفتهای علمی قبل از اسلام مقاله بنویسند، یکی از دانشجویان سوزنش گیر کرده بوده روی قاجاریه و هر چی تلاش میکردند عقبتر نمیرفت. صحبت ماشین زمان میشود بروند دوره اشکانی پیل الکتریکی را ببینند، تصمیم میگیرند آن همکلاسی را سر راه پیاده کنند. امروز دیدم…Continue reading بعد همه ترستان از روی کار آمدن آقامجتبامونه؟
پارازیت
۱. شش سال، شاید هم پنج سال پیش، واگویههایی از گفتگوی احسان نراقی و اسماعیل خویی را از وبلاگم کپی کردم و فرستادم برای کانال تلگرامی آب و آتش. آقای دژاکام گلایه محکمی کرد که مچش درد گرفته تا متن ارسالی مرا ویرایش کند. گفتم عین کتاب بوده، آقای دژاکام سفت گفت امکان ندارد. تبریز…Continue reading پارازیت
مهمان مامان
خانه به قدیمیترین شکل خودش بود. رنگ دیوار اتاقها، طاقچهها و آشپزخانه. حتی اجاق گاز در سمتی قرار داشت که من وقتی راهنمایی بودم و رویش سوپ ورمیشل و شیرینی پنجرهای میپختم گذاشته بودیم. ظرفهای مادر، از قدیمیترین ظرف میوه تا رندهها و پیشدستیها و کاردهای استیل همه همانطور و همانجا و همان شکل. مهتاب…Continue reading مهمان مامان
آواز خفتگان*
•خبر حتی کوتاه هم نبود، اینکه احسان شکوهی، دوست اماسی که توانسته بود از روی ویلچیر بلند شود – تمام آنچه برای توصیفش کافی است – از پیش ما رفته است. چرا؟ به خاطر سرماخوردگی. چه بهانههای ساده و دمدستی و دور از ذهنی وجود دارد برای رفتن، درگذشتن. حالا بعد از نماز صبح احسان…Continue reading آواز خفتگان*