بچه که بودم یکی از سرگرمیهایم، ساختنِ تصویر با لکههای روی دیوارها یا کاغذها و پارچهها بود. اگر میشد، مدادی یا خودکاری دمِ دست بود، شکل را پُررنگ میکردم و گاهی کلاً کار دستِ آقای نقاش ساختمان میدادم که از اتفاق، فامیل دورمان بود و چقدر ممنون میشد از این عادتِ من که گُله گُله،…Continue reading نقاشیهای دیواری
برچسب: نقاشی
بوسه به بوسه جدایی را عقب انداختهام*
همهاش سر این است که موسیقی روح خلقت است. جانی که میتپد. اصل هستی است. موسیقی که باشد، من میشود نقاش باشم. قلمو دستم بگیرم و این بوم کوچولو را غرق زندگی کنم. روی انحنای مبهم و نرم گردن دختر برقصم. در کش و قوس دلنشین آبی که تا زانوان برهنهاش گردن میکشد. میتوانم رنگ…Continue reading بوسه به بوسه جدایی را عقب انداختهام*
من فقط عاشق اینام …
بوم را میگذارم روی میز، با رنگهایی که گولّهگولّه ریختهام روی مستطیل شیشهای روی زانوهایم. دختر سرش را خم کرده است و آن انحنای چشمگیر گردن و شانهها و بازوی آسودهای که افتاده است کنارش. تماشایش میکنم. نگاهاش میکنم. هوا هُرم دارد. انگار که گولّهگولّه گرما ریخته باشی روی مستطیل گنده آبی رنگی. شفاف. حرکت…Continue reading من فقط عاشق اینام …
مثل نور باش، مثل هوا …
اصلاً مهم نیست عاشق بودن یا دوست داشتن. گاهی آدمها وقتی سر و کلهاشان پیدا میشود که نباید. یا شاید هم «باید». آدم که مطمئن نیست به این بایدها و نبایدها. درکش خیلی سخت است. «او» پیدایش شده بود چون باید پیدایش میشد. اینکه به موقع بوده است یا نه، هم در اصل ماجرا تغییری…Continue reading مثل نور باش، مثل هوا …
کوردلیاهای بینوای تمام شاهلیرهای عبوس
طباطبایی را اولین بار توی خوابگاه بوستان انقلاب ارومیه دیدم. وقتی اولین کاریکاتورم در پانل ِ خوابگاه نصب شد، بچههای انجمن اسلامی و بسیج و نهاد نمایندگی ریختند سرم که بروم باهاشان همکاری کنم. طباطبایی از نهاد نمایندگی رهبری بود. انتخابی که آن موقع کردم، ملهم از پشتنویس کتابهای شریعتی بود:انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و…Continue reading کوردلیاهای بینوای تمام شاهلیرهای عبوس
و آقای شاه لیر حسود بود
آقای زندی با تمام تبحری که در نقاشی داشت، باز هم گرفتار همان حسادتی بود که تمام مردان ِ پیر در مواجهه با یورش ِ خودخواهانه مردان ِ جوان از خود بروز میدهند. مرد جوانی که چند هفته بعد ما در گالری پیرمرد اخمو دیدیم، سامان زندی بود. زندی بود. مرد جوانی که مثل تمام مردان…Continue reading و آقای شاه لیر حسود بود
و مردانی که دوستشان میداشتم
آن سال که بیشتر وقتمان را در بخشها، با کارآموزی میگذراندیم، من و لیلا گوهری و ناهید سبزی و اکرم فرامرزی و ساحره زنبوری و به گمانم چندتای دیگر، رفتیم کلاس نقاشی. آقای زندی، نقاش پیری که به سبب سقوط از بلندی، سالهای مدیدی بود حسرت خوابیدن را در دل میپرورید، در نبش ساختمانی نزدیک…Continue reading و مردانی که دوستشان میداشتم