لینک فول موتیفات!

۱.مادر دیروز صبح زود برگشت. امروز چندین بار از خواب بیدار شدم و هی گفتم «آخ! چایی برای مادر!» بعد سرک کشیدم دیدم مادر نیست. دوباره خوابیدم و دوباره بیدار شدم که وای صبحانه‌ی مادر … ۲.این روزها که ماهی‌مان اینطور به من عادت کرده است و از زل زدن‌ها و تماشاهایش غرق لذت می‌شوم…Continue reading لینک فول موتیفات!

موتیفات درد دلانه!

یکم: وقتی پُست قبلی را نوشتم، امیر گفت از دردهایت ننویس تا بدخواهانت دلشاد نشوند. گفتم همه‌اش این نبود که از درد بنویسم، اشاره‌ام به فعالیت ذهنی شدید آن شب و داستانی که به تمام در خیال نوشتم، تمام زندگی‌ام که مرورش کردم، غلیانِ احساساتِ ضد و نقیض و در نهایت، آن حسرتی که قرار…Continue reading موتیفات درد دلانه!

داغانم!

تا جایی که می‌دانم خواب‌آلود نبودم. قبلش حتی به داداش احمد زنگ زده بودم و یک سری سفارشات در خصوص کارهای مربوط به از کار افتادگی‌ام داده بودم. اس‌ام‌اس امیر را هم جواب داده بودم. می‌خواستم به‌ش زنگ بزنم و بابتِ دیروز ازش عذرخواهی کنم. از او خواسته بودم به من یادآوری کند با درمانگاه…Continue reading داغانم!

در کنج دنج دلِ تو

وقتی گفت جفتِ دیگری را هم دعوت کرده است تا در شب دل‌انگیزی که با همراهی عطیه و علی، اصلاً آب و رنگی دیگر گرفته بود، با ما باشند، فقط به این اعتبار که آدمی مثلِ او، دوستانی مهربان باید داشته باشد، آرام نشستم. نشستیم. آن‌وقت بیتا و امیرحسین آمدند و گفتیم و خندیدیم و…Continue reading در کنج دنج دلِ تو

موتیفات رفیقانه

اول اینکه آنقدر بدمزه می‌شود وقتی از رفیق دلنوازی می‌شنوی که عزیز دوستی رفته است پیش خدا … آنقدر که تلخی‌اش می‌نشیند روی تمام مزه‌های زندگی‌ات … لیلا راست می‌گوید که ما خوب درک می‌کنیم بی‌پدری را … دوم اینکه هی زنگ زدم به انجمن ام.اس، هیشکی جواب نداد. هی زنگ زدم بیمارستان سینا، آخرش…Continue reading موتیفات رفیقانه

خانه‌ی کوچک خوشبختی‌ی «ما»

اول اینکه فکر کردید، خیال کردید که من شلوغ شده باشم توی زندگی‌ی متأهلی و بشور و بساب و بی‌خیال وبلاگ‌نویسی شده باشم. تا دل‌اتان بخواهد شلوغ شده‌ام و درگیر بشور و بساب و چی بپزم برای شام و ناهار چی بخوریم و صبحانه؟ کیک بپزم آقامون در عرض یک ساعت ناپدیدش کند آن هم…Continue reading خانه‌ی کوچک خوشبختی‌ی «ما»

از شوقِ نـ+نوشتن!

دستم به نوشتن نمی‌رود. بعد ذهنم پُر شده است از کلماتی که روزنه‌ای نمی‌یابند برای جاری شدن. ثروت عظیمِ زندگی‌ی من. دستم به نوشتن نمی‌رود. غصه که نباشد، غم که باد نکند میان حنجره، لابه‌لای سینه‌ها، فکر و ذکر که درگیر نباشد میان خیر و شر، واقعیت و اوهام، دستم به نوشتن نمی‌رود. فراموش نمی‌کنیم…Continue reading از شوقِ نـ+نوشتن!