دیشب تنها خوابیدم و خیلی بد. هادی کوچولو نیامد و نا نداشتم بروم لحافی پتویی چیزی بیاورم بکشم روی خودم. لاجرم بعد از نماز چادر را آوردم و بعد جلیقه پوشیدم و خوابیدم. چادر را مادر از کربلا آورده، گفتم مامان بغلم کن گرم شوم بخوابم. گرم و نرم توی آغوش مهربانش خوابم برد. چه…Continue reading خزان منم که غرق بارانم*
برچسب: تنهایی
هنرکده ناچاری
از وقتی آمدم تبریز و مادر زنده بود، چهارشنبهها که تنها بودیم مهدیه میآمد پیش ما. یعنی پنجشنبهای که تنها مانده بودیم به هانیه زنگ زدم گفتم پنجشنبهها میآیی پیش ما بمانی بهت پول بدهم؟ گفت میآیم. بعد مهدیه زنگ زد گفت میشود من هم بیایم؟ گفتم تو هم چهارشنبهها بیا. قرار پول گذاشتم چون…Continue reading هنرکده ناچاری
پیشونی آی پیشونی
ویولت از قبل از عید تنها زندگی میکند. از سعادتآباد تهران رفته است خانهای در اسلامشهر گرفته که بالای سرش پرستارش خانه دارد اما این معنیاش این نیست که بیستوچهار ساعت پرستار کنارش باشد. فقط صبحها. بقیه روز و تمام شب تنهاست. و من میدانم این یعنی چه. سال ۹۲ وقتی به مرور امیر برگشت…Continue reading پیشونی آی پیشونی
نه چنین زار که اینبار افتاد
آخرین ذره جانم را یکشنبه هشتم ماه بود که مصرف کردم. بلند شدم، رفتم وسط راهرو و چراغها را روشن کردم که امیر که آمد غصه نخورد من توی تاریکی ماندهام. ماندم همان وسط راهرو. که چظور بچرخم برگردم جای اول. که صدای آسانسور آمد و سیب با زهرا و علیرضا وارد شدند. جانم…Continue reading نه چنین زار که اینبار افتاد
در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم*
دیماه سال هشتاد و هفت، به ریاست بیمارستان نامه دادم که دیگر نمیتوانم بخش درمان کار کنم. بماند چهها آوردند به سرم اما دردناکتر واکنش همکاران بود که وقتی بالاخره اردیبهشت هشتاد و هشت انرژیام تمام شد و رفتم استعلاجی، گفته بودند خودش را به تمارض زده که میخش را بکوبد. به ظریفه گفتم…Continue reading در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم*
به خودم گرفتم :)
هر که خواهد که دین وی به سلامت بود و تن و دل وی آسوده بود؛ گو از مردمان جدا باش که این زمانه وحشت است و خردمند آن است که تنهایی اختیار کند… و گفتهاند که چون خدای خواهد که بندهای را از ذلّ معصیت با عزّ طاعت آرد؛ تنهایی بر وی آسان…Continue reading به خودم گرفتم 🙂
اسم پروژه را بگذار دنیز
نقاش غزل تا به چشمان تو پرداخت دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت شهریار