وقتی امسال عید رفتم تبریز، دیدم خانهای که خیلی سال پیش از آن عموی بزرگ من بود و بعدها شد خانهی کس دیگری و درختِ گردوی (+) مشهور در حیاط آن واقع بود را ویران کردهاند تا خانهی بهتری بنا کنند. دلم گرفت فقط برای مردی که اگر به آن درخت گردو نگاهی نمیانداخت راه…Continue reading مرد با درخت گردویش وداع گفت؟
برچسب: حس ششم
حس ششم
حس ششم داشتن، هیچ ربطی ندارد به اینکه چرا اشتباهاتِ زیادی مرتکب شدهام. چون کسانی که حس ششم دارند، حس لجبازی هم دارند، قدرتِ اینکه خلافِ جهت حرکت کنند، که نمیگذارد آدمی از حس ششماش بهرهمند شود. اینطوری میشود که وقتی حس ششم میگوید:«نه! این راه که میروی به ترکستان است!» آن نیروی ابله سر…Continue reading حس ششم
مادر
مادر یعنی صبح پشتِ تلفن بگوید مادر جان کفشهای توی دستشوییات که لیز نمیخورند؟ بگویی نه! بگوید نگرانم آخر و بعد عصر همانروز کفشهای توی دستشوییات لیز بخورند و تمامِ هیکلات بیافتد روی انگشتِ میانیات و حالا عینِ هویچ باد کرده باشد! مملکته داریم؟!
خانهی رویاهای من!
نشده بود به خانهای که ممکن است بعدها در آن زندگی کنم فکر کنم. نه اینکه هرگز پیش نیامده باشد. همیشه دلم از این خانههای حیاطدار میخواست. از آنها که بشود باغچه داشت، درخت داشت. گُل کاشت. بعد دو تا صندلی داشت، از آنها که تا میشوند. با یک میز کوچولو. گذاشت یک گوشه حیاط…Continue reading خانهی رویاهای من!
این گرمای اعصاب خورد کُن ِ کثافت!
میگذارم به حساب مادرانهگیاش. هر چه باشد بیشتر از چهل و پنج سال از من بزرگتر است. هفتاد و شش سال پیرتر از دنیاست. میگذارم به حساب این پیر بودن از دنیا. پناه میبرم به خدا که مبادا این دل، دوباره بشکند. که دوباره قصهی «پدر» تکرار شود. نمیشود. نمیدانم بگذارماش به حساب اضطراب ِ…Continue reading این گرمای اعصاب خورد کُن ِ کثافت!