نان به نرخ نفت!

«زمان ما دیزلی‌ها که اول انقلاب بود، کتاب فارسی آموزش و پرورش حکایتی داشت از گلستان سعدی که … دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی؛ باری توان‌گر گفت درویش را که: چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلت…Continue reading نان به نرخ نفت!

ما زهر از او خواسته بودیم، اما عسل از آب درآمد* …

آقای امیرخانی! یکسره «داستان سیستان» را می‌خواندم و با خودم می‌گفتم کاش به جای تکیه‌ی «مؤمن در هیچ قالبی نمی‌گنجد» مدام تکرار می‌کردید: «آرمین عبای آقا را گرفته است و صورتش در آن پنهان کرده است!**» … اصلاً تمام ده روز یک طرف، این دو جمله یک طرف … ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *بیتی از «وجود عدم‌آلود» آقای…Continue reading ما زهر از او خواسته بودیم، اما عسل از آب درآمد* …

ناسیونالیسم!

تبریز، توی خیابان‌هایش نمی‌توانی افغان ببینی. یعنی این شهر، به گمانم یکی از معدود شهرهایی است که کارگر افغان ندارد و شاید من ندیده‌ام! و مثلاً در این اواخر داشته باشد که من خیابان‌گردی‌هایم کمتر شده بود. ولی تا جایی که می‌دانم ندارد چون تبریزی‌ها موجوداتی بسیار بسیار ناسیونالیست هستند. تبریزی‌ها موجوداتِ از دماغ فیل…Continue reading ناسیونالیسم!

غرقاب

این روزها، دارم «جانستان، کابلستان» می‌خوانم و عصرها با امیر مجموعه‌ی فیلم‌های لارسن فونتریه را تماشا می‌کنیم. این روزها، ساعتی خوشم و ساعتی ناخوشم. گاهی گریه می‌کنم و گاهی سرخوشانه می‌خندم. چندین نامه‌ی دوستان محترم را هنوز جواب نداده‌ام. می‌خواهم برای کسی تابلویی بکشم که هنوز نکشیده‌ام. زمان در من به مکانی برای آرمیدن تبدیل…Continue reading غرقاب

منِ او

دیشب وقتی کتاب را تمام کردم می‌خواستم بیایم و در موردش، در مورد خودم با این کتاب بنویسم، وقتی امیر از سفر یکروزه‌اش برگشت و آخر سر پرسید کتابش چطور بود و لب و لوچه‌ی آویزان مرا دید سری به تأسف تکان داد که یعنی وااسفا به تو سوسن! گفتم من نمی‌دانم، هیچ جذابیتی نداشت برایم. نمی‌دانم شاید اگر…Continue reading منِ او

جناب آقای امیرخانی، سلام!

سال ۷۷ بود، ارومیه. آن وقت‌ها من زیادی روزنامه‌خوان بودم. توی یکی از روزنامه‌ها بود که «منِ او» را دیدم. آن‌موقع در مورد نوشتنش صحبت کرده بودید. یا یک همچون چیزی. این اسم مدتی توی ذهنم ماند ولی هرگز تا همین چند روز پیش عینیت نگرفته بود. دروغ چرا؛ سال ۸۶ از نمایشگاه کتاب تهران،…Continue reading جناب آقای امیرخانی، سلام!

حال‌مان دارد خوب می‌شود، باور کنید!

شماره‌ این ماه همشهری سینما، اختصاص دارد به دعوای «فیلم ایرانی». گویا اینکه عده‌ای فیلم «یه حبه قند» را یک فیلم ایرانی لقب داده‌اند به مذاق خیلی‌ها ناخوش آمده است. اینکه فیلم را تا حد «کارت پستال‌»های قدیمی کشیده‌اند پایین و مثلاً گذاشته‌اند روبروی فیلمی مثلِ «جدایی نادر از سیمین» و دعوا گرفته‌اند که چرا این دومی را نگفته‌اید یک فیلم ایرانی…Continue reading حال‌مان دارد خوب می‌شود، باور کنید!