تهران که بودیم فکر میکردم اگر تبریز بودم حالم بدتر نمیشد. پاهایم را از دست نمیدادم. دور و برم شلوغ بود و کمک میکردند دوباره سر پا بشوم. سر وقت میرفتم پیش دکترم، با کمک خانواده میرفتم استخر و هر جور شده جلوی این اتفاق تلخ را میگرفتیم. اما از وقتی آمدم تبریز، آن تنهاییهای…Continue reading زندگی با چشمان بسته
برچسب: زندگی
داستان توکیو
برقها قطع شده. نور بیرون داخل خانه را سایه روشن ملایمی زده. آویز جلوی پنجره هر از گاهی زنگولههایش را تکان میدهد. داریم با بادبزن خودمان را باد میزنیم و من گاهی با جملاتی سکوت را میشکنم. میگویم چقدر شبیه فیلمهای ژاپنی شده، فقط صدای جیرجیرک در پسزمینه خالیست.
روزگار پاسخ او را میدهد*
دو سال قبل قصد داشتم درباره ژن خوب خانواده آغداشلو بنویسم. اینستاگرام تارا را شخم زده بودم و در زیبایی، سعادت و خوشیشان حل شده بودم. آن چشمهای روشن، صورتهای قشنگ و بزرگشدن در یک خانواده اصل و نسبدار که رشکآور است. همه افراد خانواده توی عکسها برازنده و بینقص بودند. حتی مادربزرگش با…Continue reading روزگار پاسخ او را میدهد*
حالا ترتیبشان مهم نیست!
خضر علیهالسلام خاندان ما که تا دیروز دیوار بیمُزد بالا میبرد، حالا کمر همت بسته است یا کشتی را سوراخ کند یا بزند طفل را بکُشد.
و گفت که با این همه اصلاً مغرور نیستی
خانم آرایشگرم گفت دوست دارم بیایم پیش تو چون هر بار چیز جدیدی یاد میگیرم، گفت نمیدانم چرا خدا اینطوری خواسته ولی اگر بیمار نمیشدی حتماً به مقام بالایی میرسیدی. گفتم شام باشیم خدمتتان.
و آخر داستان را بلدم
آنجای داستانم که خدا میگوید طناب را ببُر! سه سال است اینجای داستانم…
All saints*
یک. بارتِ جوان؛ دستیار طب اورژانس در قسمتی که دیشب پخش شد، مشکل بیمارش را درست دقایقی قبل از ایست قلبیاش تشخیص داد ولی نتوانست نجاتش بدهد. به شدت عصبانی و مستأصل بود از خودش که همیشه تشخیصهای طوفانی داشت و آنروز چون ذهنش درگیر درد و اندوهی عمیق بود، نتوانست به موقع تشخیص…Continue reading All saints*