امیر حافظهی عجیبی دارد. عجیب چون گاهی یادش میرود کلید در خانه توی جیب شلوارش است و میافتد توی دردسر و گاهی تا مینشینیم توی تاکسی و رادیو دارد دیالوگی را پخش میکند یکهو میگوید این را یادت هست؟ میگویم چی؟ میگوید همان فیلمی که شهاب حسینی بچه مثبت است و دختر حوله روی سرش…Continue reading از خُرده تفاوتهای زن و شوهری
برچسب: شهاب حسینی
از دلهای تنگ
۱. میدانی؟ دیشب که از تو پرسیدم «فرش باد» ماجرایش چی بوده و تو شروع کردی به تعریف کردن و مثل همیشه که موقع حرف زدن دست راستت را نرم و شیرین تاب میدهی، میدانستم داستانِ فیلم را و تمام مدتی که روبرویم نشسته بودی و توی بلاتکلیفی هم چشم به آدمها داشتی و هم…Continue reading از دلهای تنگ
از ما مردم!
«… برای اینکه یک مردمی را به زانو در بیاورند، اول استقلالش را میدزدند؛ و برای اینکه استقلال یک مردمی را بتوانند بدزدند، آن مردم را به خود محتاج میکنند. با این احتیاج وامانده است که آدم خودش را از دست میدهد، خوار و زبون میشود و به غیر خودی وابسته میشود؛ و نوکر میشود، و میشود مثل کفش…Continue reading از ما مردم!
باشید تا دولتتان بدمد!
امروز صبح یک پیادهروی نسبتاً طولانی داشتم، رفتیم آزمایشگاه نزدیک خانهامان برای تست کبدی. همشهری داستان خریدیم و همشهری ماه. توی ویترین یک بقالی [همان سوپری] دیدیم که برف روی شیروانی داغ وارد سینمای خانگی شده است. چرا من آن موقع که رفتیم تماشایش کردیم در موردش ننوشته بودم؟ توی کوچهی اصلی یک عدد ماشین اُپل را آتش زده…Continue reading باشید تا دولتتان بدمد!
زنانگیها!
امیر کتاب «سمفونی مردگان» برداشته بود و من، «چراغها را من خاموش میکنم» را. کتاب را اسفند گذشته مونا بهم هدیه داده بود و مدام که توی کتابخانهی اتاق پذیرایی میدیدم میگفتم این یکی که تمام شد، این را میخوانم ولی کتابخانهی اتاق خواب از این یکی قویتر بوده تا حالا! به هر ترتیب نمیشد کلیدر را ببرم و…Continue reading زنانگیها!
دیپلماسی
من و امیر خیلی از اوقات، در مورد کتابی که میخوانیم یا خبری که شنیدهایم یا اتفاقی که رخ داده است حرف میزنیم. گاهی پیش از به خواب رفتن، حتی در مورد رخدادهای خاص جاری بـــــــوق، صلاحیتِ زیر سوال رفتهی بـــیب حتی بحث میکنیم. البته کارمان هرگز به دعوا نمیکشد و حتی اگر تضاد فکری…Continue reading دیپلماسی
از تئاتر شهر تا تلهفیلم تباهی
روسریاش را کجکی بسته بود. صورتاش کثیف بود مثل تمام هم سن و سالهایش که یک کیف کمری بستهاند و یکی یک کدامشان بستهای چسب زخم و یا فال حافظ در یک دست و یک قناری توی مشت دیگرش یا هم مثل خودش بستههای کوچولوی دستمال کاغذی همراهشان است. مانتوی کوتاه صورتی پوشیده است. تن…Continue reading از تئاتر شهر تا تلهفیلم تباهی