به تنهایی، به شیدایی

هوا رو به گرمی می‌رفت. پسرها نشسته بودند جلوی پنجره. مادر رفته بود بیرون که پسرها سر رسیدند. مادر گفته بود حواس‌اش باشد به غذا، نسوزد. توی اتاق نشسته بود به شانه کردن موهای عروسک پارچه‌ای‌اش که پسرها سر رسیدند. ترسیده بود. یادش نرفته بود که فاطمه گفته بود آن روزی که توی خانه تنها…Continue reading به تنهایی، به شیدایی

از هر دری، سخنی خوش است!

۱. «… یادم می‌آید پنج‌شنبه بود، برای بچه‌ها شیر برده بودم. وارد بخش شدم و سراغ بچه‌ها رفتم پسرم حال‌ش نسبتاً خوب شده بود و به سطح ۲ منتقل شده بود. یکی از دخترها در سطح ۳ و دیگری به بخش نوزادان منتقل شده بود. با همسرم در حالی‌که از خوشحالی در پوست‌مان نمی‌گنجیدیم پیش…Continue reading از هر دری، سخنی خوش است!

موتیفات

۱. چهل روز گذشت تا کسی فراموش نکند، جنایت شقی‌ترین مخلوق را وقتی تیغ بر گردن ناقه‌الله نهاد. «و ناقه را آیتی فرستادیم بر اهل زمین، تا معجزه‌ای باشد برای یقین، پس او را «سیراب» سازید و بگذارید آزادانه بر زمین سیر کند.» ــ پس اجتماعی برآوردند و متحد شدند و قرعه انداختند و بر…Continue reading موتیفات