موتیفاتِ رزومه‌آنه!

۱.       اصلاً باورم نمی‌شود که امروز هفدهم بهمن باشد. وقتی صبح موقع بیرون آمدن از اتاق خواب، که دستم را گرفته بودم به دیوار تا اسپاسم پاهام رفع بشوند، چشمم افتاد به صورتِ معصومِ چارلی‌چاپلین [سلام خدابیامرز] و بعد به یکشنبه، هفدهم بهمن، تهِ دلم لرزید. یعنی چیزی به پایانِ سال نمانده. یعنی به این…Continue reading موتیفاتِ رزومه‌آنه!

سی و سومین نُهِ بهمن زندگی‌ی من!

نمی‌دانم. پارسال، درست روز و شبی چنین، که سرگرم تدارکِ جشن تولدم بودم، حتی در خیال‌م نمی‌گنجید که سال دیگرش، چنین روزی، نشسته باشم، بی‌خیالِ فردا و از خواندنِ تبریکِ تولدم در فیس‌بوک و اس.ام.اس‌های بچه‌ها، غرق شعفی کودکانه شوم. هیچ نقشه‌ای برای فردا ندارم. برنامه‌ای نریخته‌ام. آن‌وقت حس می‌کنم شور و شوقِ برادرزاده‌ها و…Continue reading سی و سومین نُهِ بهمن زندگی‌ی من!

آدمکشی در کمال خونسردی

همین‌طوری هم نبود که برویم. قرارمان هست که هر از گاهی برویم پیاده‌روی تا پاهایم تنبل نشوند، که البته گاهی که نمی‌شود برویم، تنبل هم شده‌اند. بعد که ناهارـ عصرانه ـ شام‌امان را طبق معمول یک‌جا نوشِ جان کردیم، قرار شد برویم سینما. بعد از اینکه یک عالمه از شعرهای بانمک نیمه فلسفی، کمی تا…Continue reading آدمکشی در کمال خونسردی

خانه‌ی کوچک خوشبختی‌ی «ما»

اول اینکه فکر کردید، خیال کردید که من شلوغ شده باشم توی زندگی‌ی متأهلی و بشور و بساب و بی‌خیال وبلاگ‌نویسی شده باشم. تا دل‌اتان بخواهد شلوغ شده‌ام و درگیر بشور و بساب و چی بپزم برای شام و ناهار چی بخوریم و صبحانه؟ کیک بپزم آقامون در عرض یک ساعت ناپدیدش کند آن هم…Continue reading خانه‌ی کوچک خوشبختی‌ی «ما»

موتیفات آخرین روز تابستان

۱. ابتدا اینکه: آقای خصوصی نویس محترم! ما شدیداً خوشحال می‌باشم* که دیروز وسوسه شدم با شما تماس بگیرم. یعنی یک جورهایی در این موقعیت خاص روحی و فکری اتفاق فوق‌العاده‌ای هم محسوب می‌شود. یعنی بعد از اینکه سخن قَد کشید و گفتید قطع کنم تا شما تماس بگیرید و به طرز شگفت‌انگیزی دقیقاً همان…Continue reading موتیفات آخرین روز تابستان

کار ِ بزرگی که من و تو انجامش دادیم!

حالم از دیروز ظهر، بگویی نگویی خوش نیست. «تو» که گفتی شاید سرماخورده باشی، یادم افتاد که شب قبلش پنجره‌ها باز بود و هوا سرد بود و مادر نکرده بود یکی یک ملحفه بی‌اندازد روی تن مچاله‌ام. بعد خیال کردم سرماخورده‌ام. سرسختانه مقاومت می‌کردم که این‌ها علایم درخشان یک خستگی‌ کمرشکن است. یعنی دوست ندارم…Continue reading کار ِ بزرگی که من و تو انجامش دادیم!

بازی بیست سوالی!

عارضم که، به یک بازی دعوت شده‌ام. (+) اول‌ زیاد توجه نکرده بودم به کیفیت سوال‌ها. و حالا اینکه به طرز مشکوکی، سوال‌ها ظاهراً هیچ ارتباطی به همدیگر ندارند. دوم اینکه، برخی از سوالات به شدت استراتژیک هستند و خوب جواب دادن به آنها هم بالطبع؛ حساس می‌باشد. من به تمام سوالات جواب می‌دهم به جز سوال…Continue reading بازی بیست سوالی!