جمع بچه‌های مدرسه والت

چهارشنبه منیر زنگ زد که توانسته بچه‌ها را جمع کند. منتظرند ناهید برسد تبریز. گفتم ناهید نه. گفت ببینم چه می‌شود. امروز ده صبح قرار عصر را گذاشتیم پارک بانوان محله. سخت بود ولی رفتیم. تسبیح و مهدیه و مادرش هم آمدند. آخرین بار خرداد ۷۵ دیده‌ بودیم هم را. غیر از فیروزه که سال…Continue reading جمع بچه‌های مدرسه والت

بچه‌های مدرسه والت نمی‌دانم چندم

سال پنجم ابتدایی مدرسه شهید زمردی بودم. یکی از همکلاسی‌هایم آل آصف بود و دیگری آل ارشاد. اولی زرنگ بود دومی سرتق. عین دخترهای الآن بود، کی؟ سال ۶۷-۶۸. یک‌روز توی حیاط چند تایی کتاب داستان پهن کرد روی زمین، برای فروش. گفت مال خودش هستند. من داستان جوجه اردک زشت دو زبانه را برداشتم.…Continue reading بچه‌های مدرسه والت نمی‌دانم چندم

من که دارم خودم را لوس می‌کنم

با یکی می‌گفتم از زندگی دانش‌آموزی، آن عشق به مدرسه و درس و درس و درس. از محروم کردن خودم از دوستیها و مهمانی‌ها و شیطنت‌ها و تجربیات دیگر. امروز خاله آذر اما نوشته: «از نظر من بهار فصل مناسبی برای درس خواندن نبود! بهار که عرض میکنم، منظورم اردیبهشت و خرداده! والا فروردین که…Continue reading من که دارم خودم را لوس می‌کنم

زنده باد فساد*

نخست: دولت رئیسی گویا مصمم است ۲۵ درصد مدارس را هیئت امنایی کند. رهبر انقلاب چند روز پیش از غیر دولتی کردن آموزش و پرورش گلایه کرد. این کاریکاتور را سالهای دانشجویی کشیدم، سال ۷۶. البته واضح است که جمله پایین تصویر را در انجمن اسلامی اضافه کردند و دست خط من نیست. مادر می‌گوید…Continue reading زنده باد فساد*

معلمی شغل انبیاست.

به گمانم همین نزدیکی خانه مدرسه دخترانه باشد. کلی صدای شادی می‌آید برای روز معلم فکر کنم. یاد خانه پیروزی تهران بخیر. درست دیوار به دیوارمان دو تا مدرسه بود. پر از سر و صدا. پر از زندگی. سال ۶۸ کلاس پنجم ابتدایی بودم مدرسه شهید زمردی. برای اولین‌بار روز معلم داشتیم. چهار شاخه گل…Continue reading معلمی شغل انبیاست.

نفرین‌های الکی

پریشب به شوخی مهدیه را نفرین کردم که الهی صدرا دیگر بهت نگوید عزیز دلم. دیروز ظهر می‌گوید یادت هست نفرین کردی؟ صدرا امروز گفت خانم معلم قلب منی، عزیزمی. قشنگتر از قبل. گفتم به هر حال نفرینم گرفته که! والله.‌