از مسجدالحرام که آمدیم بیرون در مسیر پیرمردی چوب سواک میفروخت. خم شدم پرسیدم اینها چند؟ بیکه سرش را بلند کند، حتی بچرخد سمت ما، با نفرت انگار که مگس سمجی را بپرّاند گفت لا ایرانی! لا ایرانی! قلبم شکست. راه افتادیم و بازوی مادر را گرفته بودم که عصای دست پیریاش، به عصای تن…Continue reading قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
برچسب: مکه
من محمد هستم.
میدانی؟ عمداً به تو فکر نمیکنم. همانطور که عمداً به خدا فکر نمیکنم. قلبم تحملِ درکت را ندارد. به آن روز و آن حادثه که فکر میکنم. به آن دمی که صدایت زدند که «بخوان!» قلبت چطور تحمل آورد؟ دلنشین بود از بس صدای سروش؟ برای همین میگویند سروش؟ سروری است لابد. لرزان و دوان…Continue reading من محمد هستم.
شب چارهای جز صبح شدن ندارد
مارتین عزیزم، صبح صادق را جیغ و داد گنجشکها و همآوایی تند قناری بالکن طبقهی پایین نوید میدهد. داشتم وودی آلن میخواندم. یاد آخرین روز مهمانیمان در مکه افتادم. سحرگاهی که صدای جیغ گنجشکها صبح صادق را نوید میدادند. مادر خسته بود و من؟ یادم نیست. دلم گرم بود. هوای حیاط خنک بود و من…Continue reading شب چارهای جز صبح شدن ندارد
موتیفات رمضانیه!
اول اینکه: تا حدودی بهترم. تا حدودی بهتر هستم یعنی گاهی ریتم بالا میرود و بعد که خوشحالی میکنم، دوباره میافتد زیر شصت. باز هم خدا را شکر که نمیافتد زیر چهل! دیروز عصر تسبیح یک اعتراف سنگینی کرد در حد اختاپوس آلمانی! گفت آن شب جمعه، دروغ میگفته است که ریتم بالاست. گویا زیر…Continue reading موتیفات رمضانیه!