ماژیک‌های آلمانی ِمحمد!

اولین بار که محمد را دیدم، یک ساله بود. جیغ بود و گریه و گرسنگی و بی‌خوابی. دومین بار، پسرک عصبی و پُر جنب و جوشی بود که مقابل دستگاه پخش صوت می‌ایستاد و همین‌طور که کیتارو می‌نواخت، او پاهایش را کمی بیشتر از عرض شانه! باز می‌کرد و بدون اینکه هیچ جزئی از اندام‌هایش…Continue reading ماژیک‌های آلمانی ِمحمد!

جعبه‌ی مدادرنگی‌هایم را آب بُرد!

و نمی‌دانی چقدر زندگی برایم عادی شده است. شده است یک نقاشی‌ی خیلی رسمی. یک درخت گیلاس، یک خانه با سقف قرمز و لامپ روشنی که از پشت دیوارهایش پیداست. چندتایی گل چهار پر دو و بر درخت و خانه. چندتایی کوه قهوه‌ای رنگ بالای صفحه و سُدس خورشید که با لبخند زورکی از لای…Continue reading جعبه‌ی مدادرنگی‌هایم را آب بُرد!

شدیداً که منتظرم!

وقتی مردی که دوازده سال پیش عاشق دخترانه‌هایت بود، هنوز تا می‌بیندت برمی‌گردد و کناری آنقدر می‌ایستد تا بیایی و رد که شدی، اگر توانست گوشه‌ای از صورت خسته‌ات را قاب کند … ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ   در تاریک روشن چشم‌هایی ناپیدا در میانه‌ی شب، صدای نوازش کوبه‌ها روی تن فرسوده‌ی درهای چوبی کهنه، پاکشیدن‌هایی مضطرب ……Continue reading شدیداً که منتظرم!

نگار فسونگر نقاب دریده‌ست!

  « نگار فسون‌گر نقاب دریده‌ست … چقدر ظریف گفتید استاد، از آن‌روز مدام، تصور این‌که دارم نوازش‌شان می‌کنم، لذتی عجیب می‌بخشدم که باز هم تن‌های نرم و کُرکی و زمخت و ناهموار همه‌اشان را با همان لطافتی نوازش کنم که باید … لذت عجیبی دارد این روزهای آخر سال، بوی خاک خیس خورده، بوی…Continue reading نگار فسونگر نقاب دریده‌ست!

از خدا نپرسیده‌م!

گاهی اتفاق‌هایی می‌افتند که احساس می‌کنیم قبلا” هم رخ داده‌اند، مثل آدم‌هایی که احساس می‌کنیم قبلا” هم دیدیم‌شان، مثل حرف‌هایی که انگار قبلا” هم شنیدیم‌شان، چیزی مثل تکرار حوادثی که نباید تکرار شوند، تکرار اتفاقات، حرف‌ها … آدم‌ها … حتی خواب‌ها … چیزی مثل تناسخ … یاد تناسخ روح می‌افتیم … مثل حرف تو که…Continue reading از خدا نپرسیده‌م!

حتی مارتین! حتی مارتین!

 «بارها دیده بودمش…او همراه عده ای کودک مؤنث اتاق خواب پهلویی را در تصرف داشت،ساعتها بی آنکه به کلبه های مکرر دخترکان بی درد که لامپ روشنشان از پشت تیغه ای از آجر و رنگ و سنگ هم پیدا بود توجهی کند جلوی بوم عظیمی به عبادت می نشست…رنگ متفاوت موهایش با رنگ دلنشین لباسهای…Continue reading حتی مارتین! حتی مارتین!