کوردلیاهای بینوای تمام شاه‌لیرهای عبوس

طباطبایی را اولین بار توی خوابگاه بوستان انقلاب ارومیه دیدم. وقتی اولین کاریکاتورم در پانل ِ خوابگاه نصب شد، بچه‌های انجمن اسلامی و بسیج و نهاد نمایندگی ریختند سرم که بروم باهاشان همکاری کنم. طباطبایی از نهاد نمایندگی رهبری بود. انتخابی که آن موقع کردم، ملهم از پشت‌نویس کتاب‌های شریعتی بود:انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا. برای همین یک‌راست رفتم انجمن اسلامی. با دکتر سعید نامی همکاری کردم. دکتر ایده‌هایش را روی کاغذ باطله‌هایش می‌کشید و موقع ناهار، توی ستاد دانشگاه تحویلم می‌داد و من می‌بُردم و روی آنها کار می‌کردم و با اسامی‌ مستعار امضا می‌کردم و فردا ظهر، جلوی در سلف سرویس، منتظر می‌شدم تا دکتر برسد و کارها را با چشم‌هایی مهربان و صورتی بشاش تحویل بگیرد و مرتب احسنت احسنت بگوید و برای هفت هزارمین بار تأکید کند: مبادا کسی بفهمد شما اینها را می‌کشید خانوم جعفری.

کسی خوب خبردار نمی‌شد. اتفاقات زیادی به دنبال انتشار هر کار رخ می‌داد. تلخ و شیرین. تلخ‌ترین‌ش مربوط بود به کاری که در نقد رفتار دانشکده با فرزندان شهید و دیگر دانشجویان بود و آنقدر حرف و حدیث داشت که حدود دو ماهی کاریکاتور روی بولتن ماند و شیرین‌ترینش مربوط به کاریکاتور و نقدی که در مورد سهمیه‌بندی آب گرم خوابگاه بوستان [یک روز در میان آب گرم داشتیم] بود که البته منتشر نشد ولی به سرعت این سهمیه‌بندی کنسل شد.

جالب‌ترین اتفاق هم مربوط می‌شد به سوءتفاهم یکی از پسرهای هم‌کلاسی که فکر کرده بود حروف اول نام و نام‌خانوادگی که روی تخته سیاه سیاسی‌ زیر عنوان خوب‌ها نوشته شده است، ابتدای اسم و فامیلی اوست. اینکه چطور فهمیده بود کاریکاتورها را من می‌کشم بماند، ولی این ماجرا کلی سوژه‌ی خنده‌ی دخترها شده بود توی اتاق ۲۱۹.

با این همه طباطبایی ول کُن نبود و هر از گاهی سفارشی می‌آورد که مجبورم کند با نهاد همکاری کنم. اکثر سفارشاتش هم تابلوهای تعزیه‌خوانی بود. مثل همان تابلوی گنده‌ای که پنج صحنه‌ عاشورا را با کمک دختری که دانشجوی پزشکی بود و اسمش یادم نیست و چه دختر نازنینی هم بود کشیدیم. یعنی من طرح‌ها را با مداد کشیدم و ایشان رنگ‌آمیزی کردند. در مدتی که بوم در اتاق نهاد در خوابگاه بود، طرح اولیه‌ شهادت علی‌اکبر (ع) گُم شد. بعد من هر چه دنبالش را گرفتم و پرس و جو کردم، کسی گردن نگرفت. بوم را بعد بردند منزل خانم دکتر و رنگ‌آمیزی را او انجام داد. تابلوی دیگری که کشیدم، صحنه‌ تولد حضرت علی (ع) بود. خیلی ابتکاری بود: صحنه‌ای که بعدها طرح مینیاتوری‌اش را دیدم، صحنه‌ای بود که فاطمه بنت اسد، نوزاد در بغل از خانه‌ خدا خارج می‌شود. کار را روی بوم متوسطی انجام داده بودم. صبح روزی که قرار بود بوم را ببرم و در نهاد رهبری‌ دانشکده‌ی پرستاری و مامایی تحویل طباطبایی بدهم، رفتم گالری آقای زندی و از او خواستم تا در پایین پای فاطمه بنت اسد، گُل‌ریز بکشد.

آقای شاه لیر بوم را بلند کرد و نگاهی انداخت و بعد، که گفتم طرح و رنگش از خودم بوده، با بی‌رحمی‌ همیشگی قلمو را برداشت و با رنگ قرمز و نارنجی، گل‌های عجق وجقی [درست نوشتم؟] ریخت پای تابلو. داشت اشکم در می‌آمد. با وقاحت عجیبی تابلوی بی‌نظیرم را به گند کشید. دست از پا درازتر و پریشان خاطر، تابلوی خیس را لای روزنامه‌ای پیچیدم و راه افتادم سمت دانشکده. مسیر را نصفه نیمه با تاکسی و پیاده رفتم و خودم را رساندم به اتاق نهاد. طباطبایی با چندتایی دختر جوان داشتند روی ورقه‌های کائوچویی با اسپری رنگ می‌پاشیدند و این رنگ پاشیدن همان و ذوب شدن کائوچو همان و هیچ متوجه هم نمی‌شدند! بوم را گذاشتم گوشه‌ای و با کمک دخترها روی ورقه‌ها را با کاغذ پوشاندیم و بعد مشغول کارشان شدند. من هم با طباطبایی رفتیم سراغ تابلو و من نگران و شرمگین کار را تحویل دادم. تحسین کرد و البته آنقدر از هنر سرش نمی‌شد که متوجه شود خطوط نرم پیکره‌ها با خطوط خشن و پُررنگ گل‌های هشت پَر سنخیتی ندارند. از او پرسیدم در بساط‌شان قلمو پیدا می‌شود؟ بالاخره قلمویی پیدا کردیم و نشستم و کمی روی گل‌ها کشیدم تا رنگ‌ها از تیزی بی‌افتند و خطوط نرم بشوند و افسوس خوردم که چرا بردم دادم دست شاه‌لیر تا این بلا سر تابلویم بیاید؟

آن شب که تابلو را در مراسم تولد حضرت دیدم، نمی‌دانم چرا شرمگین نگاهم را از تماشای آن برحذر می‌داشتم.

می‌دانستم لجبازی‌ و کینه‌توزی‌ی پیرمرد، از آنجایی آب می‌خورد که من بی توجه به حضور او، هر بار که سر ِ سامان را خلوت می‌دیدم، با کلی سوالات فنی می‌رفتم سر ِ وقت‌ش و او هم با حوصله جواب می‌داد. عبور خشن، سنگین و لجوج شاه لیر ار پیرامون‌م حس می‌کردم ولی، هر شاه‌لیری، کوردلیایی هم در کنارش دارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* دیشب، شاهگلی اخمو بود … خیس بود … خنک بود … دلپذیر بود.

شاهگلی

و جای تو، خالی بود …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.