خشونت انگلیسی خوشگل‌تر از خشونتِ ایرانی است!

میم دختر خانم دکترمان بود، آن موقع که من تازه استخدام شده بودم، یعنی اواسطِ سال ۷۹، هنوز سه یا چهار سال داشت. خوشگل نبود، صورت‌اش گرد بود و خوب، دختر خانم دکتر بودن، دقیقاً عینِ همسر دکتر بودن، کلی برای آدم پرستیژ می‌آورد. میم را همه دوست داشتند. دکتر، خودش از خانواده‌ی فقیری بود، ولی باهوش بود و درس خوب خوانده بود و شاگرد اول شده بود و فلوشیپ رفته بود آلمان و بعد با یک پسر مهندسِ جوانِ خوشگلی ازدواج کرده بود که از خودش کوچک‌تر بود. بعد آن سال‌ها، که اتاقِ عمل بیمارستان خیلی بی در و پیکر بود، روزهای پنج‌شنبه‌ای یا تعطیلی که دکتر می‌آمد برای عملی، بالطبع دخترک شیطان‌بلایش را هم می‌آورد. بعد این دخترکِ شیطان بلا، کلی اداهای بی‌تربیتی از خودش در می‌آورد و حرف‌های زشت می‌زد، ولی خوب، «دختر خانم دکتر» بودن کافی بود تا این رفتارها برای ماهایی که نشسته بودیم به تماشاش و کلی هم به‌به و چه‌چه می‌کردیم و قربان صدقه‌اش هم می‌رفتیم، نه تنها بی‌ادبی نبود، کلی هم «اداهای شیرین» یک دختربچه بود. تماشای این مورد برایم خیلی سنگین بود. حس می‌کردم زیر باری که نمی‌دانستم چه بود، خورد می‌شوم. با خودم فکر می‌کردم اگر این دختر، دختر یکی از کمک‌بهیارها یا همکارانِ شرکتِ خدماتی بود، برداشت‌های ما از این رفتارها چه بود؟

همه‌ی ما خوب می‌دانیم که «پایگاهِ اجتماعی» نقش کثیفی در جلب اعتماد و علاقمندی اجتماعی ایفا می‌کند. اینکه تو خوب باشی، صرفاً و کلاً خوب، پشیزی نمی‌ارزد. باید از خانواده‌ای باشی که پول‌اشان از پارو بالا برود. باید از خانواده‌ای اصل و نسب‌دار باشی. وگرنه حتی اگر در مسابقه‌ای بین‌المللی مدالِ طلا هم بیاوری، کار مهمی نکرده‌ای. برای همین هم بود که مثلاً فلان آقای دکتری که از بچه‌های جنوب شهری بود، مهم نبود که در کارش بهترین است و نفس‌اش شفا است. مهم این بود که یاد نگرفته بود خودش را با پایگاهی که «کسب» کرده بود، وفق بدهد و خوب لباس بپوشد و ژستِ آن طبقه را به خودش بگیرد. اینکه شیاد نبود و بی شیله پیله بود مهم نبود. مهم این بود که با افتخار از فقر پدر و مادرش صحبت می‌کرد. به اصل‌اش وفادار مانده بود و همین کافی بود تا دونِ شأن دکترهای دیگر باشد که با او بپرند. در عوض دکتر شین که هیچی هم بارش نبود و دست به سیاه و سفید نمی‌زد و خوب، رئیس بخش بود، چون بابا و ننه‌اش دم و دستگاهی داشته‌اند و نصف اراضی‌ی شمالِ شهر توی مشت‌اش بود، مهم نبود که حتی بلد نیست یک رگِ خوب برای بیمار ترومایی بگیرد. همین که خوب بلد بود راه برود و «نازپرورده» بود کافی بود تا همه مثلِ غلام دنبال‌اش راه بیافتند تا یادشان بدهد چطوری پولدار بشوند یا کجا سرمایه‌گذاری کنند بهتر است و اینها! مایه داشت برایشان. بی‌مایه هم فطیر است خوب!

«پایگاهِ اجتماعی» [مقوله‌ای که سخت ذهنِ مرا در دورانِ تحصیل جامعه‌شناسی به خود مشغول کرده بود] تنها مختص به جوامع انسانی نیست. حتی می‌تواند در گستره‌ای وسیع‌تر به جوامع بزرگتری اطلاق شود. مثلاً رنگِ پوستی به رنگِ پوستِ دیگر، زبانی به زبانِ دیگر و حتی لهجه‌ای به لهجه‌ی دیگر، شهری نسبت به شهرهای دیگر [پایتخت‌نشینان به شهرستانی‌ها]، کشوری به کشورهای دیگر [آمریکا نسبت به سودان] حتی قاره‌ای به قاره‌ای دیگر، بلوکی به بلوکِ دیگر، حزبی به حزب دیگر و حتی‌تر از مذهبی به مذهبی دیگر.

این‌ همه نوشتم که این را بگویم که حتی «خشونت»، چیزی است که بسته به پایگاهِ اجتماعی؛ تعریفِ مختلف و بازخورد متفاوتی بروز می‌دهد. اگر پولدار باشی، خشونت‌ات برای اداره‌ی امور لازم است. برازنده‌اتان است. کلی جذبه می‌دهد به شما. اگر فقیر باشی در یک کلمه «وحشی» هستی!

این همه نوشتم تا بگویم، وقتی این پست (+)را می‌نوشتی، بعدتر که وضعیت بحرانی شد و به «خشونت» کشیده شد، چرا نیامدی مجدد بنویسی که «بعد همین‌طور که راه می‌رفتم، یک‌هو یک موتور پلیس با سرعت از لاین بغلم با سر و صدا رد شد.

پرت شدم توی خیابان شریعتی. مسجد قبا. چقدر مثل سگ داشتم می‌ترسیدم. پلیس‌ها باتومشان را می‌کشیدند به نرده‌های خیابان. صدای وحشتناک. گاز اشک‌آور. دوست‌هام که گم می‌شدند و پیدا می‌شدند. این‌ور و آن‌ور دویدن. پلیس ضد شورش. انگار مثلن ما داریم چه‌کار می‌کنیم. یا چه خواستیم مثلن یا چه آنارشیست‌های خفنی بودیم …» و ادامه بدهی‌اش و بکشانی‌اش به آن همه خشونت که بود و می‌دانی که بود. چرا؟ چون آن‌ها سفید پوست‌های متمدنِ مسیحی یا یهودی هستند که نیمی از ثروتِ جهان در اختیار آنهاست و قسمتِ عظیمی از مختصاتِ علوم و فنون و صنعت در انحصارشان است و کلاً «خشونتِ انگلیسی کجا و خشونتِ ایرانی کجا؟»

 هوم؟!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* خیلی وقتِ پیش، دقیقاً وقتی اعتراضاتِ دانشجویی انگلیس به خشونت کشیده شد، می‌خواستم این‌را بنویسم. نشد. حالا نوشتم … مهم این بود که بنویسم!

** من با خشونت موافق نیستم. حرفِ من این است که بد اگر بد است، خوب، اگر خوب است، مطلق است یا نسبی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.