همین‌جوری‌ها

خیلی وقت می‌شود که نقاشی واقعاً نکشیده بودم. اگر هم دست می‌داد، رنگ زمینه را می‌زدم و می‌ماند تا یکی دو ماه بعد که حالش باشد واقعاً که بنشینم تمامش کنم. جدیداً قرار شده است برای نمایشگاهی از کارهای بچه‌های ام.اسی کار بفرستیم و خوب خودم را ملزم کردم به شرکت و اینطوری شد که چند تا عکس خوب…Continue reading همین‌جوری‌ها

کوچکترین مدرسه‌ی دنیا در تهران

امروز من و آقامون میهمان آقای شعرانی (+) و پسرهایش بودیم. بعد از این همه مدت که قسمت نمی‌شد بروم کالو دیدن نمایشگاهِ مدرسه، حالا فرصتی دست داد تا میهمانِ میهمان‌مان شویم. عکس‌ها عالی هستند، دز ضمن عکس‌ها برای کمک به مدارس محروم به فروش می‌رسند. اگر دوست داشتید که نه، بلند شوید همت کنید…Continue reading کوچکترین مدرسه‌ی دنیا در تهران

یک رفتنِ همیشگی بود …

اردیبهشت بود. همان روزهای نمایشگاهِ کتاب. با هداک رفتیم مصلای تهران، نیکو و ستاره و نیلوفر را آنجا دیدیم. چقدر راه رفتیم، چقدر خندیدیم. چقدر با موبایلِ سونی اریکسونِ نیکو عکس انداختیم. بعد برگشتیم خانه‌ی هداک اینا. هداک تعدادِ پله‌هاشان را داشت، دقیق! [مثلِ من که همیشه تاریخ‌ها را به خاطر داشتم، دقیق!] برای شام…Continue reading یک رفتنِ همیشگی بود …

موتیفاتِ رزومه‌آنه!

۱.       اصلاً باورم نمی‌شود که امروز هفدهم بهمن باشد. وقتی صبح موقع بیرون آمدن از اتاق خواب، که دستم را گرفته بودم به دیوار تا اسپاسم پاهام رفع بشوند، چشمم افتاد به صورتِ معصومِ چارلی‌چاپلین [سلام خدابیامرز] و بعد به یکشنبه، هفدهم بهمن، تهِ دلم لرزید. یعنی چیزی به پایانِ سال نمانده. یعنی به این…Continue reading موتیفاتِ رزومه‌آنه!