سفـــــــــــــید!

یکی بود،یکی نبود…
شب اول همه بی خوابیهای بی نشاط و پر دلهره همه زمانهای عاشقی و دلواپسی…منم را توی آینه دید می زدم…مدتی هست که رفته هایت را باور کرده ام مثل همه هم جنسهای حماقتم…این تن رنجور بیمار…فرسودگیهای نالوده به همه بستنی های نگاهت…«داداش!»
بوی رفتن داغت که دماغم را می آزارد…توی شیشه خالی کنزو پر کرده ام گذاشته ام توی طبقه سوم کتابخانه…پهلوی«نان و شراب»…
ـ یه شاخه مریم،یه شاخه گل سرخ…سرخ سرخ!…برای سر قبر دو تن آزرده ام…جدا سیاه پوشش کن!
بابا که عاشق مریم بود…من شدم سوسن!…بوی مریم پیچیده توی خاطرات شهوتی ام…حالا که راه دور است اینقدر…لطیفه های حضورم مرتعش خیالهای نپرورده ات…خام!
روحم آلوده به حجم همه بی وفایی ها…تمام پسرهای احمقی که دوست داشتنم شکنجه قفقازشان بود و هست…همه عاشقان بد پیله کمرو…دنبال همه داداشهای دوست داشته ام…
بیا بنشین بگذار گذاشته های بودنم را مرهم زخم دیرینت کنم که خودخواهانه می بوسمت… حالا که پرم از تمام زخمه های سازت مرا میان گرمترین لالایی ها بخوابان تا بمیرم…این دنیای غریب ناسودگی…نابودگی…آلودگی…
مارتین میخکهای آورده اش را هنوز خشک کرده من…میخک یعنی مارتین…سوسن یعنی کبری…چقدر خوش آهنگ است!
هادی و عطرهای نابوییده…این همه مهــــر که ناگزیر گریختم…تو ندیدی و خدا مال تو بود و بس…آبستن همه خستگی ها…سقط شد!…رنجور افتادم توی آغوش سرد رفته بو گرفته ات…آسمان آبستن ماهم…«به نسیم،به بهار می مانی…»
بوی الکل و بتادین قهوه ای و پماد و دستهای عرق کرده پرستار…همه لکه های مانده در سینه ام…کبود،تو را با یک چشم منتظر ماندم!
درد را که نیامده ام نبود برای لحظه ورودت آذین بستم به پانسمان «سفید»…دیوارهای سفید…ذهنهای سفید…تو که بلد بودی برایم شعر بخوانی…با یک چشم منتظرت مانده ام…ثانیه های بی تو گذشته پر تابم…چقدر طول کشیدم؟!
ـ هیچ وقت نفهمیدی…‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.