این شما را یاد چی میاندازد؟!:
« … این جانبداری محافل چپی از اسرائیل در اروپا شاید نشانه «عذاب وجدانی» باشد که روشنفکرانغربی از خاطره جنایات هیتلر در درون خود احساس میکنند. اینان شاید میخواهند، با دفاع از اسرائیل، «بیطرفی» نژادی خود را نشان دهند. اما آیا انصاف است که، در این میان، فلسطین کفاره گناهان اروپا را بپردازد؟ این جانبداری چپگرایان اروپایی از اسرائیل، خود، نشاندهنده جنبه دیگری از «آزادی غربی» است. به یاد داری که از تصور «آزادی آتنی» سخن گفتم. غرب فقط درباره «آزادی» قیلوقال میکند. اما «آزادیخواهی غربی» هیچ پیوندی با «عدالت» ندارد. اکنون، دیگر، باید طرح اصلی فیلی که «آزادی غربی»ست پدیدار شده باشد. آزادی را تنها برای خود خواستن. «آزادی غربی»، در سراسر تاریخ، همان «آزادی آتنی» بوده است که همیشه تنها برای گروه «برگزیدگان» میتوانسته است تحقق یابد، آن هم به قیمت وجود «بردگان»، از یکسو، و «بربرها» از سوی دیگر. … »
دکتر نراقی/آزادی،حق،و عدالت/ص۱۵۴
« … من از تو تعجب میکنم. چرا مدام خود را به کوچه علیچپ میزنی؟ چرا میخواهی، با «اما» و «اگر» گفتن و حرف زدن از «حکومتها»، از حقیقت روبگردانی؟ مگر من نگفتم که، در مورد حمایت از اسرائیل، غرب «چپ» و «راست» ندارد؟ چرا این همه اصرار داری که «مردم» غرب را از «حکومت»های غربی تفکیک کنی؟ «حکومت»های غربی، بالاخره، در «مردم» غرب ریشه دارند. و مگر من نگفتم که، به چشم خود در یونسکو دیدم که، تمام روشنفکران موبور و چشم آبی غربی، چه آنان که شبها «کاپیتال» در بغل میخوابند و چه آنان که «انجیل» را همیشه به سینه میفشارند، طرفدار اسرائیل بودند؟ این نکته ربطی به «حکومت»های غربی ندارد. روشنفکران، به هر حال، از «مردم»اند. و مگر، باز، من نگفتم که سارتر، که در غرب به عنوان یکی از نمایندگان روشنفکران «ضد حکومت» شناخته شده است، و در خیلی موارد در صدد بوده است که از «آزادیها» دفاع کند، درمورد اسرائیل، مثل سایر روشنفکران اروپایی، کر و کور است و از حکومتی دفاع میکند که اساس آن بر ظلم و ستم نسبت به مردم فلسطین استوار است؟ مگر سارتر و همفکرانش نمیدانند که اسرائیل بهطور کلی نژادپرست است؟ مگرنمیدانی که در اسرائیل باید «یهودی» به دنیا آمد تا بتوان تبعه این کشور شد؟ و مگر نمیدانی که، در اسرائیل نه تنها «یهودی» از «غیر یهودی»، بل که، حتی «یهودی غربی» نیز از «یهودی شرقی» تفکیک میشود؛ … در کشوری همچون فرانسه، «افکار عمومی مردم» است که، به رهبری فرانسوا میترانها و ژانپل سارترها، از اسرائیل دفاع میکند و حاضر نیست کوچکترین امتیازی به مردم فلسطین بدهد. این همان آزادی آتنی است: «متروپول» آزادی «پریفری» را نابود میکند.
البته، برای اینکه سوءتفاهمی پیش نیاید، لازم میدانم در همینجا اضافه کنم که یهودیان در شرق، به خصوص در فلسطین و در کشورهای عربی، قرنها با مسلمانان در صلح و صفا زندگی کردهاند و هیچوقت در شرق احساس غیر یهودی، به نوعی که در اروپا دیده شده، بهوجود نیامده است. غرب بود که با یهودیان جنایتکارانه رفتار کرد. و اکنون نیز، همین وجدان بیمار و معذب غربی است که ضدیهود بودن گذشته خود را، به صورتی بیمارگونهتر، تبدیل کرده است به یک یهودنوازی ضد عرب! طبیعت بیمار تمدن غربی، همیشه، در طول تاریخ، یا افراط کرده است یا تفریط. و همه اینها از اینجاست که غرب به «حق» و «عدالت» توجهی ندارد. اگر غرب اسرائیل را به حال خود وامیگذاشت، مشکل فلسطین، قطعاً، حل میشد؛ و، مثلاً، کنفدراسیونی از اسرائیل و اعراب بهوجود میآمد. علت اینکه اسرائیل حاضر نیست به هیچ قیمتی با اعراب کنار بیاید، در حقیقت، همین حمایت بیمارگونهایست که غرب از این کشور میکند. … »
دکتر نراقی/آزادی،حق،و عدالت/ص۱۶۷-۱۷۰
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* موضوع ایناست که مارتی همیشه میگفت نباید هیچوقت در مورد بدیهیات بحث کنم، نباید با مردم در مورد باورهای دینی، فرهنگی، سیاسی و … اشان بحث کنم. چون، اینکار فایدهای ندارد، جزاینکه خستهام کند، و بعد خودم را هم، گرفتار دودلی و تردید در باورهایم کند. اینکه، من تکههایی از این کتاب را گذاشتم اینجا، برای این بود که دیدم چقدر حیف است که چنین کتابهایی، اگر، حالا آنقدر کم شدهاند که نشود به راحتی پیدا کرد و خواند، ـ که البته، این، ربطی به آزادی اندیشه و هزار کوفت و زهرمار دیگری که شده آدامس خروسنشان و هر کسی دندان درآورده میتواند نشخوارش کند، ندارد. چرا که من هم از همین جامعه هستم و در همین ایران توی قفس زندگی میکنم ـ معرفی نشوند.
همیشه، کسانیکه درست یاد نگرفتهاند، آفتی بودند برای علم و در نهایت، عالَم. و، حالا، اینهایی که هیچ درک درستی از «آزادی» ندارند و نه حتی از «تمدن»، شدهاند «منّورالفکر»هایی که از روشنفکری تنها، «قهوهی تلخ» خوردن توی کافی شاپهای تنگ و تاریک با موسیقی دبششان را بلدند و هیچ، نه ریشه گرفتهاند توی خاک وطنشان و نه توانستهاند توی هوای آنور آبیها تنفسی کنند و قامتی راست. دلم میسوزد برای همهی کسانیکه هنوز گمان میکنند مرغ بیپر و بال همسایه، غاز است و تخم طلا میگذارد!!! … مثل همهی آنهایی که ادیان پرطمطراق همسایهها، برایشان گردنبند شده است و دستبند، و عجبا، چه تمثیلی شد از قلّاده و بند؛ و فراموش کردهاند همهی «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد … » را …
استادی میگفت من خوب فهمیدهام، خوب فهمیدن همهی حقیقت نیست، باید بتوانم یک عالمه اسم و ایسم ردیف کنم پای حرفهایم تا بتوانم بفهمانم!، اما من این یکی را یاد نگرفتم! شاید چون در به خاطر سپردن اسمها و رسمها لنگ بودم و هستم، اما خب؛ خوب که فهمیدهام؟! همین کافی است!!
دوست عزیزی که همواره نسبت به من ارادت دارد و به فرهنگ من نه، و، مدام، دغدغهی فکریشان در آرامشگاه و بهشت برین ِ آنور دنیا، شده است قفسی که ما ایرانیها، محکوم شدهایم به تحملش، و گندابی به نام شاید ـ اگر من درست فهمیده باشم ـ فرهنگ ایرانی ـ اسلامی، که وادارمان کرده است زیر چادرهای مشکی، سعادت در باد پراکندن گیسوان معطرمان را، از دست بدهیم؛ فیضمان بخشیدهاند مثل هموارهاشان و ابراز کردهاند که:« … »
من آدم مرتجعی نیستم، و، کسی در تمام زندگیام مرا مجبور به پذیرش چیزی نکردهاست، نه والدینم و نه مدرسه و دانشگاه و نه حتی محیط کارم، من را کسی مجبور نکرد که نماز بخوانم یا قرآن حتی، کسی هم مجبورم نکرد چادر سرم کنم، خودم، به دانشگاه که رفتم، از هفتهی دوم شروع ترم اول، از مادرم خواستم برایم چادر بدوزد، در محیط کارم هم، کسی مرا به خاطر چادر به سر کردنم استخدام نکرد، چون بودند خیلی از دوستانم که چادر به سر نمیکردند و خیلی هم اهل آزاداندیشی اروپایی بودند، ولی حالا کنار من دارند کار میکنند. راستش را بخواهید دوست من، من از وقتی شنیدم که از توی قفس برگذار شدن عید سعید باستانی! ما ایرانیها ابراز نگرانی و ناراحتی کردهاید،خیلی دور و برم را گشتم و حتی برای اطمینان بیشتر، یک چند جای دیگر هم سفر کردم، و نتوانستم میلههایش را ببینم! اما، همین چند روز پیش توی اخبار بیستوسی دیدم و شنیدم که در انگلستان، برای جلوگیری از آزار و اذیت بانوان آزاده، تاکسی صورتی رنگی مخصوص حفظ آزادگیاشان، از این پس در خیابانها تردد خواهد کرد. با این حاشیه که، رانندگان این تاکسیها هم زنان آزادهای هستند که فنون رزمی برای حفاظت از خود و مسافرینشان در مهد آزادی و تمدن، آموختهاند. امروز که سوار تاکسیهای زرد با رانندههای بدهیکل و زمخت خودمان شدم و بغل دستیام هم مرد بیچارهای بود مثل خودم توی این قفس، یاد آن تاکسیها افتادم و رنگ صورتیشان با رانندههای موبور و خوش هیکل …
من، شاید،این شانس را داشتم که قبل از خواندن قرآن، تورات و انجیل و اوستا و هر چه دلتان بخواهد را بخوانم، هرچند دیر شد برای خواندن قرآن، اما اگر همه دنیا جمع شوند هم، غرب برای من از همیشه گذشته خودش، وحشیتر و گمراهتر شده است، و من هیچ ارزش و آرمانی آنجا نمییابم که بتواند مرا سعادتمندتر سازد.