در شمارهی هشتم / سال سیزدهم ماهنامهی گلآقا صفحاتی را اختصاص دادهاند به زندهیاد « عمران صلاحی »، مرد خوبی بود، این را میشود توی چشمهای ریزی که بالاتر از سر همهی ماها، افق دیگری را تماشا میکنند فهمید. نوشتههایشان و طنز رک و بیشرم مردی که محجوب هم بود! البته، بسیار دلنشین است. بدون شک، صفحهی « کنزالطنز » آقای صلاحی برایم به همان جذابیت « پیر ما گفت » منوچهر احترامی و صد البته، « از یادداشتهای یک استعداد درک نشده » از علی زراندوز بود. در ماهنامه ، این سه صفحه، رنگ و ریا و دغل کمتری دارند و بعد این همه مدت برایم حکم گلآقا را دارند، درست مثل کاریکاتورهای آقای « امیر داوودی » و « مرتضی رادمند » با آن قورباغهی سبز قشنگش، که در اولین نامهای که همراه چند کاری فرستادم برای هفتهنامه، برای گلآقای خدابیامرز نوشتم که برای من، کارهای این دو نفر لگوی هفته نامهتان هست آقا! چرا مدتی است که دیگر نیستند؟ و درست در آخرین شماره، کاریکاتور روی جلد از داوودی بود و پشت جلد از رادمند … و کارهای من هم در همان آخرین شماره چاپ شدند و کتابی با امضای صابری فومنی به دستم رسید! این … یکی از زیباترین خاطرات زندگی من بود و هست! … چه میگفتم؟! آها! از صلاحی میگفتم و اینکه ماهنامه، ویژهنامهای ترتیب داده است در صفحات این شماره و در تحت عنوان « در کوچهی ما جای تو سبز است » مجموع دلتنگیها و خاطراتی را جمع آورده است از گلآقاییان … راستش، وقتی آنها را میخواندم، جز یکی دوتایی از نوشتهها، بیشتر آنها را جوری ماهی از آب گل آلود گرفتن یا نه! از صدقه سر مرگی چنین طنز آلود از طنازی چنین فرتوت، نانی به نرخ روز خوردن و سری بین سرها بالا آوردن یافتم! اینکه صلاحی پیش آنها مینشست و آخ! دوستشان داشت و مثلاً « شهرام جان » و « شکیبا جان » صدایشان میکرده، برایم قلقلکی بود تا باور کنم این مرد، حتی در مُردنش هم طنز تلخی داشته است!!!
یادش گرامی باد …
راستی! علی کوچولو، کاریکاتور روی جلد ماهنامه را که نگاه کرد، چند دقیقهای مکث کرد و بعد گفت: « عمه! این رئیس جمهوره؟! » جذبه را دارید که!
*** آخ! انار … انارهای سبزمان امسال …
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* اگر که
باز بارانی ام
مرا ببخشی
مرا باز ورق بزن اما
این بار کند تر
سست ورقهایم
اینجا صفحه چندم است
پاورقی دارد
اشک : آب دیده
ام نه دقیق باش پسر
اشک : خون دل
آه باز نگرفته ای
اشک : دلتنگی
به کتاب زمزمه هایم
که تا زیاد دارد
که نمناک است
که می دانستم یا نه ؟!…
** این گاهی طوری مینویسد که آدم … توی پاگرد پلههایش از نفس میافتد …