اول اینکه: یک بار هم نوشته بودم اینجا که خواهش میکنم الکی الکی کامنت خصوصی نگذارید. ای بابا چه کاری میباشد احوالپرسیتان را هم خصوصی میفرستید؟!
دوم اینکه: میدانی؟ نمیشود. اصلاً هر طوری که سبک سنگیناش کنی و از سر و تهاش هم بزنی نمیشود. یعنی اصلاً پیشینه هم ندارد که بخواهی به آن استناد کنی یا بخواهی از راه و روشی که امتحان پس داده استفاده کنی. هیچ مطالعهای هم انجام نگرفته و هیچ کتاب و مقالهای نوشته نشده است و هیچ کس نخواسته است جدیاش بگیرد و روی آن تحقیقی انجام دهد و قضیهای را اثبات کند. یعنی نمیشود. نمیشود جامعهی آماری ازش تهیه کرد. یعنی اصلاً فکرش را که میکنی میبینی هیچ متغیری را نمیشود پیدا کرد که پراکندگی اصولی در آن داشته باشد که بخواهی بر اساس آن پژوهشی صورت بدهی. به ادبیات هم که رجوع کنی، چیز دندان گیری پیدا نمیشود. شاید یک چندتایی حکایت و ضربالمثل پیدا کنی ولی اینکه آیا واقعاً این همان چیزی است که دنبالش هستی یا نه؟ نمیشود. هر چقدر هم که فکر میکنی راهی به نظرت نمیرسد. ترفندی. هیچ. آن وقت اینکه هر روز به منیره گوشزد کنی که ببین! شاهد باش! کاری بچهگانه و شاید مذبوحانه به نظر برسد. حتی اینکه بخواهی به مسئول هم یک اشاراتی بکنی که بگیرد مسئله را عمل خلاف اخلاقی است. خودت هم مدام به شوخی و جدی هم که سخن به میان میآوری و مستقیم و غیرمستقیم هم که بیان میکنی، نمیشود. این میشود که با خودت میگویی چه نیکو گفت که: کسی که خوابیده است را میشود بیدار کرد ولی کسی که خودش را به خواب زده است نمیشود.
نمیشود! حتی اگر خیلی بد باشد و ضد اخلاقیات هم جلوه کند، به شدت باید برخورد کنم و اعلام کنم اگر تکرار شود گزارش خواهم کرد.
من با یک بچهی سرتق مشکل پیدا کردهام! تصور کنید رفتهاید به یک محل دیگر. قرار است کارت را از کسی تحویل بگیری و ایشان بروند سر یک کار دیگر. بعد مسئولت عشقاش میکشد که تو بروی سر آن یکی کار و ایشان سر جای خودشان باشند. بعد اینجایی که هستی، یک سری مدارک و اسنادی باشد که بین تو و ایشان مشترک باشد. بعد ایشان مدام اینها را بریزد روی میز تو و برگهایی را بردارد و ببرد و کارش را بکند و برگرداند بگذارد روی میز تو که بگذاری سر جایشان. بعد تو اوایل به حساب اینکه ایشان کار ضروری داشتند و عجله، با کمال میل انجامش بدهی، بعد ببینی نخیر! ایشان که میزشان با میز تو زاویه قائمه دارد، عادت کرده است مثلاً کیفش را بگذارد روی میز شما و بعد برود بنشیند سر جایش و بعد بگوید کیفم را میدهی؟!! آن وقت تازه دست گیرت شده باشد که ایشان دچار توهم ریاست شدهاند و باید از تاج و تخت خیالی پایین کشیده شوند.
موضوع این است که این بابا بدجور سرتق و پُر رو است و بدچنانی خودش را زده است به کوچهی علی چپ و به قول گفتنی، خودش را به خواب زده است. شما با یک چنین موجودی چگونه برخورد میکنید؟
سوم اینکه: واقعاً کسالتآور است! اینکه مُدام به این همکاران جدید محل کار جدیدم گزارش بدهم که ده سال سابقه کار دارم و تازه از بته در نیامدهام و اگر میبینند از اتاق عمل فرت افتادهام توی بخش اداری از بند پ استفاده نکردهام و خدا نصیب هیچ بندهای نکند این ام.اس بلاگرفته را که هر چه میکشم هم از اوست، وحشتناک عصبیام میکند. اینکه مدام لبخند بزنم و سرم را مثل چی تکان بدهم و آخر سر به یک سوال تکراری نخنما جواب بدهم که «چند ساله اینجا کار میکنی؟» حس بدی به من میدهد.
و اینکه بابا آن بالا چه حشمتی داشتم و چه جلالی و چه حق آب و گلی دلم میگیرد. من داشتم کارم را انجام میدادم و زندگیام را میکردم دیگر خدا جان! خوشات میآید هی آدم را بالا پایین بکنی؟
چهارم اینکه: « بالاخره یک روزی هم یکی (+) باید بردارد چیزی بنویسد در ستایش آقاهای چهلوچندسالهی موجوگندمی …»
پنجم اینکه: داشتم عکسهای قدیمی را برای یافتن برخی عکس که برای کاری لازم داشتم زیر و رو میکردم که این را پیدا کردم. یادش بخیر. از کارهای خوب آرش عاشوری. وبسایت کسوف (+) که البته در کمال تأسف دیدم که فیلتر شده است.