میگویم عشق فقط همین نیست که بگویی دوستت دارم و گاهی دستی را بگیری میان دستهایت و لبهایت را بچسبانی به مفاصل ریز و درشت انگشتانی. عشق ورزیدن یعنی دیگرگون کردن. یعنی چونان تاریکی را به روشنایی تبدیل کردن، آفتاب شدن، طلوع کردن در آسمان دیگری. بعد برای من عشق شاید به این معنا، یکبار بود که اتفاق افتاد. یکبار، که خورشیدی شدم در آسمان شب آلوده ماهی که دلگیر بود، تنها بود. شکسته بود. همه چیز با یک سلام بود که شروع شد. سلام چرخید، گرد شد. آنقدر که از این گردش، سوخت. سوخت و دیگرگون شد. سوخت و مشتعل شد، شعلهور شد. هر چه سرما و سختی و تاریکی را سوخت. روشنایی مهمان شد. نشست.
یکبار اتفاق افتاد. بعد ماه گُم شد. گمش کردم. ماه ِ مرا دزدیدند. در طلوع ِ من غروب کرد. در جستجوی ماه، گردونه سوزنندهام در آسمانها، سرزمینها، سینهها، دلها، سرها و سوداها جُست و هر چه جُست کمتر یافت و بیراههها گردن کشیدند و وسوسهها کینه ورزیدند. خورشید به غم و گناه و سرما خو گرفت. فرود آمد. فرو رفت. غروب کرد.
در غروب ِ من، ماه طلوع کرد.
ماه ِ من!
نشانهها را یک به یک میشمارم. نشانهها را نشانه میگذارم. مرور میکنم. تو را از میان ابرهای سیاه ِ خونچکان بیرون میکشم. بوهای آشنا. خوهای آشنا. زمزمهها. کلمهها. خطابها. تو ماه میشوی در آسمان ِ سرد و تاریکی که چون بختک، سنگین افتاده است بر پیکر رنجورم که نایی نمانده است برای برخاستنش ماه ِ من.
بوها، خاطرات را جان میبخشند، زمزمهها شانههایم را. خون در رگهای منجمدم میجنبند. اسمها. اسمها نفس میشوند. شماره میشوند. میشمارم. خاطراتی که زندگی میآورند سمت چشمهای احساسم. نفسهایی که شماره میشوند میان سینهام. زمزمههایی که میتپند در سینهام. رنگی که خون میجهاند زیر پوست گونههایم. حیاتی که در گرما جان میگیرد. برمیخیزد. میخروشد. خور میشود. خورشید.
ماه ِ من.
نشانه میشوی. در سمتی که به زندگی میانجامد. آبادی.
عشق فقط همین نیست که بگویی دوستت دارم و روی ابرها راه بروی. خیال ِ پرواز بلندت کند. بالا بروی. عشق گاهی درد میشود. دردی که سالها، سالیانی دور، در پی خویش سرمیگرداندَت. سرگردان ِ راهها میشوی. بیراههها. مجنون میشوی. دیوانه حتی. در نابینایی. بینایی. تا از پای که در آمدی، از نفس که افتادی. پیکرت که نقش شد بر بستری. حسرت که شکست در چشمهایت، آنوقت عشق پیدایش میشود. صدایت میزند. کنارت مینشیند. دست میگذارد روی پیشانیات. لای موهایت. صدایت میزند. صدا میشود. صدا … میپیچد. میپیچد در روانن. در هستیات. میخزد در خونت. در رگهایت. در جانت.
ماه ِ من.
دستم را بگیر.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* میترسم بنویسم. بگویی نه. بگویی نشد این آن عشق. دلگیر شوی. نمینویسم. در نهان ستایشت میکنم. در نهان باورت میکنم.
روحت قرین آرامش، ماه ِ من.
** و من، نمیدانی چه دوستت میدارم نازنین آسمانیام …