خدابیامرز، خدابیامرز شد.

 

hasan.jpg

(+)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*خوب، مثل ِ همه‌ی خبرهای بد آدم اول باورش نمی‌شود. زنگ می‌زند به شماره‌تلفنش که خاموش است. ویولت و نسیم هم جواب نمی‌دهند. آن‌وقت دلواپس می‌شوی. دنبال ِ دوست ِ مشترکی می‌گردی، که خاطرت می‌آید روزی با احسان و “حسن” رفته بودیم کافی‌شاپ، شاید احسان خاطرش باشد، و چیزی شنیده باشد. شنیده بود. خبر حقیقت داشت: “حسن که رفت، عشق تنها ماند.”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.