از شگفتِ حکمتِ مولوی

چند وقت پیش مصمم شده بودم بعد از تمام کردنِ «حماقت‌خانه‌ی آلمایر» از جوزف کنراد، شروع کنم به خواندنِ مثنوی معنوی. یکبار چندین سال پیش بعد از تمام کردنِ بوستان و گلستان سعدی همت کافی برای اتمام این کتاب شعر نیافتم و از حکمت‌اش محروم ماندم. حالا یک هفته‌ای است که می‌خوانم‌ش و لذتِ وافری می‌برم.

این قطعه مرا یادِ مباحثِ علمی در نجوم انداخت:

«لیک در ظلمت یکی دزدی نهان

می‌نهد انگشت بر استارگان

می‌کُشد استگاران را یک به یک

تا که نفروزد چراغی از فلک»

مثنوی معنوی: دکتر توفیق هـ. سبحانی/متابعتِ نصاری وزیر را/ص. ۲۰


یکی مسئله‌ی مرگِ ستارگان و دیگری نظریه سیاه‌چاله. حالا من نمی‌دانم در قرن هفتم به این مباحث دست یافته بوده‌اند که مولوی اشارتی کرده است یا … 

[بنابر نظریه نسبیت عام سیاه‌چاله‌ ناحیه‌ای از فضا است که میدان گرانشی فوق‌العاده بالایی دارد بطوریکه هیچ چیز حتی نور نمی‌تواند از میدان گرانشی آن بگریزد. در سیاهچاله ناحیه‌ای به نام افق رویداد وجود دارد که هیچ چیزی بعد از عبور از آن نمی‌تواند به بیرون برگردد و یا به عبارت دیگر بلعیده می‌شود. این یکی از اسرار سیاهچاله‌هاست که دانشمندان روی چگونگی آن به پژوهش می‌پردازند.

صفت «سیاه» در نام سیاه‌چاله به این خاطر است که همه نوری که به داخل آن راه می‌یابد را به دام می‌اندازد دقیقا مانند مفهوم جسم سیاه در ترمودینامیک. یک سیاهچاله برخلاف درون نامرئی‌اش می‌تواند حضور خود را از راه کنش و واکنش با محیط پیرامون نشان دهد. ما از طریق دیدن حلقهٔ تجمعی و یا یک گروه از ستاره‌ها که به دور یک ناحیه تاریک و خالی در حال گردش‌اند می‌توانیم به حضورشان پی‌ببریم.(+)]

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* یکی از محسنات کُنراد خوانی اخیرم، بازگشت به نثر مسجع و ایهام‌ها و استعاره‌هایی بود که لازمه‌ی مطالعه‌ی کتبی چون مثنوی معنوی است!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.