با برف دوست بودم …

در واقع دویدن در برفی این هوا (+)، شاید به نظر مضحک بیاید. شاید بگویید یعنی زمین هم نمی‌خوردی؟ حقیقت این است که یادم نمی‌آید در برف زمین خورده باشم. حالا کفش‌هایم خوب بوده یا نه نمی‌دانم ولی علت‌ش فکر کنم برمی‌گردد به نحوه‌ی خاص راه رفتنی که‌ از پدر به ما به ارث رسیده است. برای همین هم حتی وقتی می‌خواستم هم سُر نمی‌توانستم بخورم. عین بچه‌های دیگر که سُــــــــــــــــــــــر می‌خوردند روی برف و حسابی لیزش می‌کردند و راه رفتن رویش سخت می‌شد و من ولی سُر نمی‌خوردم. تمام زمین‌خوردن‌هام مانده بود برای سال ۸۸. هر چی از زمین خوردن یادم است برمی‌گردد به سالی که زمین ناگهان زیر پایم گود می‌شد و من با زانو کوبیده می‌شدم و قدرت بلند شدن نداشتم …
بعد پی در پی یادم می‌افتد کجا و کِی و با کی بودم که زمین خوردم. توی اتاق عمل پیش خانم دکتر خ، آن هم نزدیکِ دستگاه بیهوشی که نمی‌دانم چطور شد سرم به جایی نخورد. با فرزانه که داشتیم از سر کار می‌رفتیم بازار. نرسیده به بانکِ ملی چهارراه باغشمال.
بعد تربیت قدیم درست روبروی ساختمان قدیم خیریه، نرسیده به میوه‌فروشی‌های نبش خیابان. تنها بودم. و بعد سوریه که بودیم. آره … تلخ‌ترین‌ش همان موقع بود که مادر دید … درد کشید.

من یادم نمی‌آید در برف زمین خورده باشم. حالا لیز باشد یا نه، کفش‌هام خوب بوده‌اند یا نه، نمی‌دانم. دلیل اصلی‌اش فرم خاص راه رفتنی است که از پدر به ما ارث رسیده است …

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.