امروز صبح زود رفتیم بیرون برای زدن دو نشان با یک تیر که شد هزاران نشان. یکیاش همین توی برف پیادهروی کردن بعد از سالهایی حتی. برف تازه، برف سفید زیبا روی برگهای سوزنی مرا کشید برد کلاس نقاشی استاد زندی، ارومیه. به ساحره. به خوابگاه بوستان انقلاب ارومیه. به پیادهرویهای عصرهای تابستان با سیب…Continue reading از هزاران نشان
برچسب: برف
من درگیر ماهها هستم
بیست سال پیش هم خشکسالی بود تا که آذر برف بارید. (+)
وقتِ بدحالیِ ما فاصله را حفظ بکن*
عکس را آذر ۸۰ گرفتیم. آنکه ظاهراً زمین خورده «مانی» است، از مالزی. آن روز بعد از سه فصل خشکسالی ناگهان برف بارید، من و سیب، مانی را روی برف سرازیری حیاط سُراندهایم. آنکه آنطور میخندد جز من چه کسی میتواند باشد؟ میتوانم برای پیکسل به پیکسل این عکس بیکیفیت ساعتها حرف بزنم، وقتی…Continue reading وقتِ بدحالیِ ما فاصله را حفظ بکن*
با برف دوست بودم …
در واقع دویدن در برفی این هوا (+)، شاید به نظر مضحک بیاید. شاید بگویید یعنی زمین هم نمیخوردی؟ حقیقت این است که یادم نمیآید در برف زمین خورده باشم. حالا کفشهایم خوب بوده یا نه نمیدانم ولی علتش فکر کنم برمیگردد به نحوهی خاص راه رفتنی که از پدر به ما به ارث رسیده است. برای همین هم…Continue reading با برف دوست بودم …
امامزاده سیّد*
برای این که… بوی مریم پیچیده بود میان برفها،هر چه چشم دوخته بود همه اش برف چرک بود و برف…آیینه از دست پیرمرد افتاده بود،دست انداخته بود روی شانه های پیرمرد که هنوز هم خواب بود لابد بوی مریم نشنیده بود.تکانش که داده بود مرد افتاده بود.ترسیده بود و سرش را فرو کرده بود…Continue reading امامزاده سیّد*