«دیگه نظم خونه از دستم خارج شده.» این را با صدای بلند گفتم بعد به فکر رفتم. این دومین خانهای است که نمیدانم وسیلهها کجا هستند. نمیتوانم تصویر کلان از سامان خانهام ذخیره کنم چون هنوز در آن نچرخیدهام. تمام پوشه بندی و نظم و حفظ مدارک بهم ریخته. اصل و حتی کپی مدارک بیمایام گم شده و برای کمیسیونها از روی کپیهایی که خودم داده بودم آقای دکتر آیرملو بگذارد توی پروندهام، کپی گرفتیم که آنها را هم گاهی میگردد پیدا کند.
متر خیاطی در جعبه خیاطی نیست. با قیچی خیاطی، کاغذ میبُرند. در جامدادی شیک سنگینم مداد و خودکار نیست. دفترچه یادداشت روی میز نیست. هیچ دکوری به سلیقه من چیده نشده و حتی دوباره جینگولیهای آهنربایی روی در یخچال مرتب و قرینه نیستند.
چند روز پیش روی زمین دراز کشیدم و یک نگاهی به دور و بر پذیرایی که انداختم متوجه شدم باز یواشکی چیزی خریده که هیچ نیازی نداریم. به من هم چیزی نگفته. گفتم برای همین اینطور تخته بند بودنم میصرفد. خانه پیروزی هم وقتی ناگهان دست گرفتم به زانو و توی اتاقها روی زمین خودم را کشیدم و حین خانهداری مخفیگاه فیلم و کتابهایت را کشف کردم عصبانی شدی. گفت اینطور نیست و باید آن دنیا جواب بدهی. از دست مردی که کودک درونش حرمت ریش سفیدش را نگه نمیدارد چه کنیم؟
از صبح این صفحه را باز کردم که بنویسم که اگر اینجا از درد و ناتوانی و تنگی سفره و غیره مینویسم، برای این نیست که تویی که نان و نمکی با هم خوردیم بگویی «الحمدالله» به این روز افتادی. من برای دشمن خودم هم بدی و ناخوشی نخواستم هیچوقت، چه برسد ترامپ مثلاً. همه بلاها هم تقاص نیستند. اصلاً گیریم من دارم تقاص میدهم چه پیش خدا عزیزم که نمیگذارد بماند برای آخرت.
تو هم اگر بلا نمیبینی «الحمدالله»، پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله از خانه شخصی که بلا نمیدید گریخت.
من مینویسم که فراموش کنم، کسی را در تجربهام شریک کنم. کسی شکرگزاری کند. چند روز پیش این حکمت علی علیهالسلام را دیدم تلنگری زد به من گویا: «وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ».(و کسى که ناراحتیهایش را فاش کند، به ذلّت خویش راضى شده است.) یاد تو افتادم. البته من با دوستان نان و نمک خورده زیادی قطع رابطه کردم، طبیعت رابطه انسانی است. اما فقط از دو سه نفر این اندازه فرومایگی دیدم. که خب، طبیعت فرومایگی است.
منبع: حکمت ۲ نهجالبلاغه
تیتر هم مولوی بالطبع