سلام! روزهاست نازنینم که در تلاشی معذب به سویت می خزم و چون گرمای تنت نگاههای نابینای دستان جستجوگرم را ارضا نمی کند دوباره سقوط میکنم! خوب من! چرا مجال می دهی آبی بیکران چشمهایت را فراموش کنم؟چرا چشم می پوشی از التماسهای روح دردمندم که نمی خواهد آلوده شود؟!…به من بازگو راز آشکار این…Continue reading حماقتــ
ماه: مهر ۱۳۸۲
از تعاریف
افق تلاطم رنگین سرخ و سبز و سیاه است چو خون دل به سیه بختی همیشه من در این ترانه سبز! م.مجاوری
از نامهها
خوب من سلام! شب است٬خسته ام٬خوابم می آید و درست زمانیکه سرم گیج می رود و چشمانم باز نمی شوند دلم هوای نفسهایت را می کند و دستم هوای نوشتن برای روحت! شب است و من آرزومند شانه هایت و شراکت دلت در خوابهایم و تو کینه جو و حسود از دل بی پروا و…Continue reading از نامهها
جنوبیترینـ آواز
…سالها ایستاده ام زیر سایه خورشید و به یاد حضورت با سینه ابرها آمیخته ام و در آغوش پرده های سفید نیازی با دلت داشته ام و میان بازوان نسیم پیچ خورده ام! و شبها زیر نور ماه تن شسته ام و میان لطیف ترین بازوان به خواب نازبالشها غنوده ام و میان بالهای لحافهای…Continue reading جنوبیترینـ آواز
نسترنـ
– نشسته بود گل نسترن سر نهاده به دامن نیم نیم نگاهی به سوی وسعت چشمان ملتمس ما مگر؟! دریغ! خیال سبز تنش را هزار وهم خراشیده بود ساکت و صامت نشسته بود گل نسترن گریبان چاک شکسته بود گل نسترن! نگاه می کردم؛ حبابهای مردمک چشمهای پر رازش …Continue reading نسترنـ
قطره
شادمانی یک قطره باران و اندوه او در مرداب! اسماعیل خوئی/بر خنگ راهوار زمین
عشقـ اولین!
تو ای عشق اولین بگو آسمان امشب چه حالی دارد؟ زمانیکه زمین آسوده نیست! زمانیکه آسمان خم می شود تا پیشانی خاک را ببوسد می توان ستاره ها را دید که آبستن اند بهارمن روزیست که ماه تو زاده شود…