وقت اذان دردم شدید و غیر قابل تحمل شده بود، گفتم خدای عزیزم کی تمام میشود؟ امیر گفت «دیگه نزدیکه» پرسیدم چی؟ گفت مگر نپرسیدی کی روشن میشود؟ دیگر چیزی نمانده روشن شود. گفتم نه… ولی قلبم به فال نیک گرفت.
ماه: آبان ۱۴۰۰
او آتش زیر خاکستر بود مثلاً
بچه که بودم و در کتابها یا هم تلویزیون آتش زیر خاکستر را خوانده یا شنیده بودم، روزی فرصتی دست داد از نزدیک ببینم. وقتی هو میکردی گر میگرفت و گوشههای ذغالها نارنجی میشد. میشد صورت را نزدیکتر برد ولی ترسناک بود. در درونم آتشی ماهها سوخت و سوخت. حالا به خاکستر نشسته است.
شاه لیر
ما خواهران گرفتار خشم و خودخواهی پدر شدیم. یکی زودتر یکی دیرتر.
ما بغض کردیم و حسودان شاد شدند
هر چه تماس گرفتم جواب ندادی. انتهای روز زنگ زدی گفتی مشهدم، گفتی اینجا باران باریده. گفتم مرا در این شهر بی در و پیکر وسط خیابان گذاشتی رفتی مشهد؟ گفتی لازم داشتم سوسن. گفتی دیگر نمیتوانی. چیزی نگفتم چون منتظر بودم. مدتی فکر کردم بدون تو چطور زندگی کنم، از پلهها چطور بیایم پایین…Continue reading ما بغض کردیم و حسودان شاد شدند
دلنوازان ناز نازان در رهند
جمعه پیشتر زنگ زدیم اورژانس. طبق عادت گفتیم فلانی اماس دارد و قلبش درد میکند تمام شب بالا پایینمان کرده. گفت طبیعی است اگر اصرار دارید ماشین بفرستیم. اصرار داشتم و حتی کاملاً لباس پوشیده آماده رفتن بودم تا کارم با این رقاصک یکسره شود، اما تکنسینها هم گفتند طبیعی است که و آناتومی و…Continue reading دلنوازان ناز نازان در رهند