یک بار مطلبی خواندم درباره چشمهای آلپاچینو. درباره قدرت نفوذشان و آنی که دارند. در سینمای ایران چشمهایی مثل چشمهای آلپاچینو فقط یک نفر دارد که البته هنرپیشه معروفی نیست. معروف نشده چون روی آن چشمها کار نمیکند و شاید چون نقشی به او نمیدهند تا قدرت آن چشمها را بیرون بکشد. پدرام شریفی فرصتی…Continue reading آن
ماه: دی ۱۴۰۰
از درفتها-شانههایم و باز باران با ترانه
[نوشته متعلق به پاییز شش سال پیش است] خیلی خیلی وقت است که ننوشتم. دلم برای نوشتن در نیمههای شب بیشتر تنگ میشود. زمانی که سکوت پردهداری میکند ذهن بیپردهتر به کار میافتد. مثل امشب که از اولش که نه، درست بعد از مثنوی خوانی امیر در بستر شروع شد. هوس پایین آمدن از تخت…Continue reading از درفتها-شانههایم و باز باران با ترانه
قلمی دارم من
« همیشه هم جا ماندن بد نیست. مثل آن مردی که خرس توی گوشش گفت دوست خوبی برای خودت انتخاب نکردهای رفیق!!! تو از درخت خوب بالا میروی و من تاب بوی پوزهی خرس را دارم!!» من از کجا به ذهنم رسیده این را بنویسم؟ (+)
چه خوبه این
درمانِ منی…! گفته پزشکم که همیشه در خانه ی خود قُرصِ قمر داشته باشم! الهه سلطانی
عکاسباشی
در یک جستجوی خودشیفتگیانه به این عکس و تعداد زیادی عکس رسیدم که برخی مثل همین عکس پا در هوای فضای مجازی هستند چون یادم است این عکس را در مرا آفرید بلاگفا بار گذاشته بودم و زیرش نوشته بودم: سوسن از این گوشه مینویسد لاب لاب. اینجا خانه کوچک خوشبختی ماست در منیریه،…Continue reading عکاسباشی
پاپیون
حال من، حال اسیریست که هنگام فرار یادش افتاد کسی منتظرش نیست؛ نرفت! حسین عباسیفر
در ابتدا کلمه بود و جز کلمه نبود*
حالم که بد بود، خیلی بد، نگران وبلاگم بودم. نگران بیش از سه هزار دلنوشته. از خوشیها و ناخوشیها. عاشق شدنها و شکست خوردنها. به مهندس علیپور عزیز که از سال ۸۶ و طراحی قالب وبلاگم و کوچم به بلاگفا تا همین الآن بیمنت زحمت کارهایم را کشیده گفتم. کفتم چه کنم حداقل تا ده…Continue reading در ابتدا کلمه بود و جز کلمه نبود*