چهارشنبه با چند نفر تماس تصویری گرفتم. همینجور شانسی الله بختکی. کسی جواب نداد ولی خانم شریفی بلافاصله جواب داد. توی تاریکی دراز کشیده بود که استراحت کند ولی جواب داده بود. مدتی حرف زدیم و درد دل کردیم. داستان معده و دکتر تبریزیان را که کفتم، گفت مادرش هم گیر همین داروهای گیاهی افتاد…Continue reading در نزن، رفتهام از خویش کسی منزل نیست
ماه: بهمن ۱۴۰۰
شکر میان کلام
گفتم تا باز یادم نرفته تشکر کنم از آقای زندی (+) که سالهای سال است بیوقفه و امیدوارانه خبرهای مربوط به درمان ضایعههای نخاعی را انتخاب و ترجمه میکنند.
آی نسیم سحری صبر نکن برو
هیولا گاهی دهانم را پنجول پنجول میکشد. آب دهانم راه میافتد و گاهی حواسم نباشد قشنگ خفهام میکند و بعد حتماً و بدون استثناء میرود توی معدهام آتشبازی راه میاندازد. شبها بیشتر. مدتی هم هست یاد گذشتهها افتاده و کف پاهایم را لیس میزند و آتش به جانم میاندازد. دست چپم در شرف خشک شدن…Continue reading آی نسیم سحری صبر نکن برو
قشنگ بود
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت! سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت! محمد سلمانی
لابد ما بلد نبودیم، والله
آقا من عصر یک روز مانده به عقدم، رفتم دیدن سعید کیایی که برای مسابقه عکاسی آمده بود تبریز. این سرم شلوغ است و وقت پیدا نمیکنم را حداقل حالا که پنج شش ماه از عقدتان گذشته بگذارید کنار. ازدواج کردید رئیس جمهور نشدید که، مثلاً هانیه
چو من به خاک خوشم با شکر چه کارست مرا*
زینب ناصری هم مثل من عاشق نقاشی بوده. در مورد من البته عشق نبود، استعدادی بود که فوران میکرد. زینب ولی آنقدر عاشق بوده که چند سال مردود میشود تا مادرش راضی شود او برود هنرستان. من اما میتوانستم بروم بدون اینکه خودم خودم را مردود کنم. بالاخره زینب میرود هنرستان، مادرش قالیچه ابریشمیاش را…Continue reading چو من به خاک خوشم با شکر چه کارست مرا*
خمینیها
داشتن وارث خوب و وارث بد آنجا که یادگار امام شمال و غرب تهران است و مصطفی خمینی جنوب جنوب تهران.