وبلاگ خرس گزیدههای جالبی از نامههای صادق هدایت به رفیق ساکن فرنگش حسن شهید نورایی در دهه سی (بیست؟) شمسی آورده است. بخوانید سر فرصت (+)
ماه: اسفند ۱۴۰۰
زردی من از تو، سرخی تو از من
مادر عاشق عید بود. عاشق گندم سبز کردن، لباس نو خریدن برای بچهها، چوب مهیا کردن برای چهارشنبه سوری. تا الآن سماور ذغالیش هم چند دست جوشیده بود و چای دست به دست شده بود. ما شوق را از او میگرفتیم، از کودک درونش که فقط عیدها بیدار میشد. امروز ظهر بیرون بودیم. هوا…Continue reading زردی من از تو، سرخی تو از من
خیلی راحت سهلانگاری کردم
یک جایی اوایل وبلاگنویسی که هنوز تر و تازهای، یادم بوده که یک روز که من با همکارها رفته بودیم باغ پدر محدثه، و تو آشفتهای. مادرت میپرسد چیزی گم کردهای؟ این را باز میپرسد و تو جواب میدهی نه. وقتی برایم تعریف میکردی گفتی اگر بیشتر اصرار میکرد میگفتم. من چی؟ بیشتر اصرار میکردم…Continue reading خیلی راحت سهلانگاری کردم
یاد او در دلم از دیده تر آگه نیست
خواب ناهید را میدیدم. یعنی ناهید در صحنهای از خواب بلند پر ماجرایی بود که یادم نیست. ناهید چادر به سر به استقبالم آمد. بعد هم را بغل نکردیم چون کرونا بود. راه افتاد و من دنبالش. یک جوی آب پر آشوبی بود که ناهید قشنگ پا گذاشت روی قسمت خاکی بالا آمدهاش و رد…Continue reading یاد او در دلم از دیده تر آگه نیست
اسفند
تبریز از بالای چهار کوه بلند مرا فرا میخواند تکه پارههایم را.