در یکی از کتابهای درسی بود که نوشته بود حضرت محمد (ص) کارهایش را خودش انجام میداد و به کسی واگذار نمیکرد. این مثل شهد ریخت به جانم و در بدترین شرایط جسمی هم سعی میکردم کارهای شخصیام را خودم انجام دهم. حتی در بیمارستان شنیده بودم دخترها که کمردرد داشتند تخت عمل را میگفتند…Continue reading تعلیمات دینی ۲
ماه: اسفند ۱۴۰۰
دلبر خوش بیان من
دیروز علیرضا اینجا بود. سیب آمده بود یخچال فریزرم را تمیز کند. زود داشتند میرفتند. گفتم من قهرم. گفت خاله آدم برای هر چیزی قهر نمیکند و رفت.
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی
در نوشنههای قدیمی، یک جایی، یک روز جمعهای من غذا میپزم برای مادر. سال ۸۸ است. بیمارستان اذیتم میکند. خسته و ناتوانم. برای مادر تالیاتلی میپزم. انگار دارم فیلمی قدیمی تماشا میکنم از بس ریز به ریز نوشتهام. یادم میافتد چطور آشپزی میکردم. چطور چرخکرده را میپختم. چطور تالیاتلی محبوب مادر را پختم. چطور غمگین…Continue reading دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی
قاعده مرگ
یکبار که آمده بودیم تبریز، یادم نیست چی شد که به مادر گفتم با خواهر برادرها برود گردش. نمیرفت بعد میگفت تنها ماندم. با تندی گفت نمیروم. گفتم چرا؟ صورتش لبخند شد پاشید توی صورتم، گفت دوست دارم فقط با شما بروم. نگاه کردم به امیر و مادر هم برگشت سمت امیر. چه کیفی داشت…Continue reading قاعده مرگ
نسل آینده
تسبیح پا به ماه است. تلویزیون داشته تبلیغ – آشغال – لوازم خانگی کلور پخش میکرده، تمام که شده دخترش برگشته به تسبیح گفته من هم کلور تو هستم مامان. الهه این را بردار، الهه آن را بده، وای خانه به هم ریخته جمع و جور کن.
مادر مگر نباید آرامم کند؟
دیروز باز معده درد داشتم. هر چی میخوردم میسوخت. امیر پرسید فکر و خیال کردی باز؟ دیروز از صبح تا شب با مادر زندگی کردم. حرفش را گوش دادم و ازدواج نکردم و از خانه پدری با هزار مکافات رفتیم خانهای جمع و جورتر. کلی خوش گذشت. البته که حرف و حدیث فراوان بود، اما…Continue reading مادر مگر نباید آرامم کند؟
زخم بود یا زهر؟
برای کار مهمی باید بلند میشدم. دست انداختم به مبل قرمزه. نا نداشتم، دو بار افتادم و باز سعی کردم. نفسنفس میزدم و خیس عرق شده بودم. کنارم نشسته بود و کتاب دعا میخواند. بالاخره که نشستم و نفس تازه کردم، پرسید کمک کنم خواهر؟