بار هستی

در یکی از قسمت‌های مختارنامه، آنجا که پسر مالک به مصاف ابن‌زیاد رفته بود، دو جا در وصف و مجدش گفتند که پشت و نسبش آن‌چنان بالا است که آنها سر خم کنند و اطاعت نموده و دعوتش را بپذیرند. هر دو بار این جملات قلبم را سوزاند. آیا نسبی بالاتر از پیامبر ختمی مرتبت…Continue reading بار هستی

تأویل

بعد از اذان که خوابیدم، خواب دیدم سیل آمد. با امیر رفته بودیم قدم‌زدن و من راه می‌رفتم. یکهو جماعتی از آب می‌آمدند بیرون و انتهای خیابان آب در حال نزدیک شدن بود ولی کسی داد نمی‌زد اطلاع بدهد. من و امیر شروع کردیم به دویدن و من در هوا می‌دویدم. این نوع راه رفتن…Continue reading تأویل

سخن از تلخی یک ناپیداست

یادم نیست چند سالم بود. صبح روز جمعه همچنان که پدر هنوز از رختخواب جدا نشده بود سرم را گذاشتم روی بالشش و خوابم را تعریف کردم. خواب دیده بودم برف زیادی باریده بود و همه جا یخبندان شده بود. من یخ حیاط مدرسه را دنبال چیزی می‌شکستم و می‌کندم. ناگهان بقچه ترمه ابریشمی نفیسی…Continue reading سخن از تلخی یک ناپیداست

کار از خلخال گذشته است

در کانال فرزند یکی از مراجع تقلید، خانواده‌ای برای کمک معرفی شده، یک نفر زیرش نوشته اگر ارزشی هستند بگذارید آنقدر عذاب بکشند که بمیرند. من ارزشی هستم و از وقتی امیر کامنت را برایم خوانده در حال عذاب کشیدنم تا بمیرم.  

چنین چرا دلتنگم؟ چنین چرا بیزار؟

دیروز عصر همسر داداش کوچیکه آمد اینجا، بسیار پریشان. رفته بودند خانه پدری که پرده‌اش را که جا مانده بود بردارد. با صحنه بدی آنجا روبرو شده بودند که توصیف فضای کمرشکن خواب چند شب قبلم بود. روح خانه آزرده است از ما و روح مادر آزرده‌تر، بس که عاشق آن خانه بود و هست…Continue reading چنین چرا دلتنگم؟ چنین چرا بیزار؟