پرده برانداختی کار به اتمام رفت*

سیب پرسید حالت خوب نیست؟ گفتم دچار یأس فلسفی شدم. شوخی بود. اما حالم خوب نیست. علتش را نمی‌دانم. مهم هم نیست. دیروز فشار خونم ناگهان بالا رفت، با تپش قلب شدید. آرامش برگشت اما ساعتها طول کشید. قشنگ حس می‌کردم کافی است یکی از رگ‌بچه‌های مغزم بترکد. لب بالایم نزدیک دماغم می‌پرید. چشمهایم درد…Continue reading پرده برانداختی کار به اتمام رفت*

با شما بودن به صورتی‌ است که گویی‌ تنهایم

در نکوهش اصحابش خدای‌ را حمد می‌‌کنم بر امری‌ که گذشت، و از کاری‌ که مقدّر نمود، و بر مبتلا شدنم به شما ای‌ مردمی‌ که چون فرمان دهم اطاعت نکنید، و هرگاه دعوت نمایم به اجابتم برنخیزید، اگر مهلتتان دهند در سخن باطل فرو می‌‌روید، و اگر با شما بجنگند ناتوانی‌ نشان می‌‌دهید، اگر مردم دور…Continue reading با شما بودن به صورتی‌ است که گویی‌ تنهایم

از مهربانی

قول داده بود برویم نمایشگاه عکس آقای شعرانی که با دانش‌آموزانش آمده بود تهران. زیر قولش زد. لباس پوشیدم و تلفنی تاکسی گرفتم و هر چه التماس کرد نروم رفتم. ساعت نزدیک هفت بود و هنوز توی ترافیک گیر کرده بودم. یادم نیست چی شد آرام باخبر شد. زنگ زد که با این ترافیک برسی…Continue reading از مهربانی

سوختن

در رمان پرنده خارزار نوشته موقع سوختن، مغز آخرین اندامی است که می‌سوزد. نمی‌دانم صحت دارد یا نه ولی از آن‌موقع خیلی این موضوع درگیرم کرد. خیلی وحشتناک است. هر بار، هر کجا خبر سوختن می‌خوانم یادش می‌افتم. یاد پلاسکو، یاد خدمه سانچی، یاد هواپیمای اوکراینی.  

خانم پرور جان، خانم پرور حسن‌زاده جان

یک شب که شیفت بودم از بخش جراحی تماس گرفتند برای بیمار بد رگ. همراه خانم شاملی خدابیامرز رفتم. یادم نیست اصلاً چرا نازنین آمد همراهم. خانم عبادی داشت سعی می‌کرد رگ بگیرد و ما هر چه ماندیم دست از تلاش برنمی‌داشت، گفتم شاملی جان برویم. برگشت به خانم عبادی سوپر وایزر گفت اجازه می‌دهید…Continue reading خانم پرور جان، خانم پرور حسن‌زاده جان

آی یارُم بیا

رفتم به ذخیره‌های پیج خودم در اینستاگرام سر بزنم ببینم چه فرقی با ذخیره‌های پیج هنری‌ام دارد. همین‌طور می‌رفتم پایین که رسیدم به کلیپی از دابسمش محمد لقمانیان و عروسکش، لقمه. ترانه یارُم بیای محسن نامجو. قلبم گر گرفت بعد هزار پاره شد. حس کردم حجم متراکمی از غم، از چیناچین مغزم ترشح شد و…Continue reading آی یارُم بیا