سیلویا برای صرف بیف!

امروز هم برای سحری خواب ماندیم هم برای سر کار رفتنِ امیر! یعنی هی به این آقامون می‌گویم اینقدر آهنگِ زنگِ موبایلتان را عوض نکنید خوب! گوش نمی‌دهد که! نصفِ شب یک آهنگِ محزون و عجیب و غریبی مدت مدیدی روی مخ‌م بود! توی خواب بودم البته! بعد توی خواب و بیداری گفتم «امیر این…Continue reading سیلویا برای صرف بیف!

مراتبِ احسان

*احسان و نیکی کردن به انسان‌ها، یک موهبت است. شایستگی می‌خواهد. بلدی می‌خواهد. فرز باید باشی و هوشیار. این‌را خودم بارها تجربه کرده‌ام. دیده‌ام که نمی‌شود، نمی‌توانم: بلد نیستم. خیلی راحت فرصت را از دست داده‌ام، دستِ خدا را ندیده‌ام، گذشته‌ام. *مثل آن ظهری که داشتم می‌رفتم منزل و خسته بودم و روز کاری‌م وحشتناک…Continue reading مراتبِ احسان

یادمان باشد، اسکروج نباشیم.

و یادمان باشد، از جنگ و طمع دوری کنیم. و یادمان باشد، شاد باشیم، در شادی‌ها شرکت کنیم و از آنچه داریم، دیگران را نیز، صرف‌نظر از موقعیتِ اجتماعی‌شان، بهره‌مند کنیم. ببخشیم و بخشنده‌گی پیشه کنیم و از بودن در کنار یکدیگر لذت ببریم. بدطینت نباشیم، ستیزه‌جو نباشیم. دروغ نگوییم و خیانت نکنیم و زیر…Continue reading یادمان باشد، اسکروج نباشیم.

پروانه شویم گردِ شمعِ رفته‌ای

آقای اهری که پیشنهادش را داد، نمی‌دانستم چه کنم. خودم تبریز نبودم. مثلِ همیشه یادِ «احسان»(+) عزیز افتادم که همیشه زحمت‌ش می‌دهم. وقتی باهاش در میان گذاشتم، مثلِ همیشه اعلام آمادگی کرد همکاری کند. امروز دیدم آقای اهری دعوت‌نامه را زده‌اند به دیوارِ خانه‌شان. گفتیم ما هم سهمی داشته باشیم، لذا: «کسانی که حاضر هستند…Continue reading پروانه شویم گردِ شمعِ رفته‌ای

خدابیامرز، خدابیامرز شد.

  (+) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *خوب، مثل ِ همه‌ی خبرهای بد آدم اول باورش نمی‌شود. زنگ می‌زند به شماره‌تلفنش که خاموش است. ویولت و نسیم هم جواب نمی‌دهند. آن‌وقت دلواپس می‌شوی. دنبال ِ دوست ِ مشترکی می‌گردی، که خاطرت می‌آید روزی با احسان و “حسن” رفته بودیم کافی‌شاپ، شاید احسان خاطرش باشد، و چیزی شنیده باشد. شنیده…Continue reading خدابیامرز، خدابیامرز شد.

مامان چطوری مامان؟

همیشه که اینطوری نبود. حتی یادم هست یک زمانی متنفر می‌شدم. حس می‌کردم دوست‌ام ندارد و همه‌ی جان‌اش بسته است به پسرهاش. حتی وقتی بچه‌تر بودم، [لعنتی] فکر می‌کردم از اینی که هست جوان‌تر است. وقتی من پیش‌اش هستم، پیر می‌شود و وقتی نیستم، جوان می‌شود. حتی به دوستم گفته بودم مادربزرگ‌ام است. دل‌ام می‌خواست…Continue reading مامان چطوری مامان؟