به من اعتماد کن!

از همان اول‌های سال نو، مدام یک سری پُست نانوشتنی در ذهنم مرور می‌شد که مثلاً «من آدم …»ِ فلان هستم. مدام هوس نوشتنش سر ذوقم آورد و بی‌ثمر رفت در ناخودآگاهم خاک خوردن. میل به نوشتن زیاد رمق ندارد انگار و من روزگاری آدمِ نوشتن بودم. من آدمِ کاملاً متفاوتی با آدمِ الآنم بودم.…Continue reading به من اعتماد کن!

از ماهی‌ها

امیر می‌گوید حافظه‌ام شده است مثل ماهی. این را امیر تازگی خوانده است که ماهی حافظه‌اش کوتاه است ولی من خیلی قبل‌تر، یعنی از آن موقعی که داداش رضا توی حوض بزرگ وسط حیاط ماهی داشت و ماهی‌ها زاد و ولد می‌کردند و سر سفره هفت‌سین همسایه‌ها می‌نشستند و بعد برمی‌گشتند خانه فهمیده بودم. داداشم…Continue reading از ماهی‌ها

از خُرده تفاوت‌های زن و شوهری

امیر حافظه‌ی عجیبی دارد. عجیب چون گاهی یادش می‌رود کلید در خانه توی جیب شلوارش است و می‌افتد توی دردسر و گاهی تا می‌نشینیم توی تاکسی و رادیو دارد دیالوگی را پخش می‌کند یکهو می‌گوید این را یادت هست؟ می‌گویم چی؟ می‌گوید همان فیلمی که شهاب حسینی بچه مثبت است و دختر حوله روی سرش…Continue reading از خُرده تفاوت‌های زن و شوهری

سی و سومین نُهِ بهمن زندگی‌ی من!

نمی‌دانم. پارسال، درست روز و شبی چنین، که سرگرم تدارکِ جشن تولدم بودم، حتی در خیال‌م نمی‌گنجید که سال دیگرش، چنین روزی، نشسته باشم، بی‌خیالِ فردا و از خواندنِ تبریکِ تولدم در فیس‌بوک و اس.ام.اس‌های بچه‌ها، غرق شعفی کودکانه شوم. هیچ نقشه‌ای برای فردا ندارم. برنامه‌ای نریخته‌ام. آن‌وقت حس می‌کنم شور و شوقِ برادرزاده‌ها و…Continue reading سی و سومین نُهِ بهمن زندگی‌ی من!

Breaking News

چندین سال پیش بود. شیفت عصر بودم و تا ظهر وقت داشتم. رفتم دوش گرفتم و بعد مثل همیشه «دانور» مالیدم به کفِ پاهایم و جوراب پوشیدم و جلوی تلویزیون و نزدیک طاقِ در، دراز کشیدم. شبکه‌ خبر داشت بریکین نیوز پخش می‌کرد: رضازاده رکورد زده بود و شده بود قهرمان جهان. مادر که عاشق…Continue reading Breaking News

طرح یک زندگی

بچه‌ی خواهرم بود. نمی‌شد که بگذارم تنها بماند توی این شهر بی در و پیکر. بچه‌اش را می‌خواست ببیند. هفته‌ای یک بار که نمی‌شد بلند شود از آن سر دنیا بی‌آید تا چهار ساعت بچه‌اش را ببیند. نرسیده باید برمی‌گشت. وقتی به بهمن گفتم، اولش مخالف بود ولی بعد گفت باشد. گفتم می‌رود سر کار،…Continue reading طرح یک زندگی

آرام رام روح ناآرام‌ من که تویی

این آرامش عمیق و سنگینی که رخوت غریبی را پراکنده است بر جانمان. نه که دست شسته باشم از دنیا و گیر کرده باشم در پیچ در پیچ روح بزرگوار تو، خیالم در خیال تو گره خورده است و خیال که پایبند شد به مِهر، زندگی که شد مهربانی، سوسن تا لنگ ظهر می‌خوابد و…Continue reading آرام رام روح ناآرام‌ من که تویی