بچهی خواهرم بود. نمیشد که بگذارم تنها بماند توی این شهر بی در و پیکر. بچهاش را میخواست ببیند. هفتهای یک بار که نمیشد بلند شود از آن سر دنیا بیآید تا چهار ساعت بچهاش را ببیند. نرسیده باید برمیگشت. وقتی به بهمن گفتم، اولش مخالف بود ولی بعد گفت باشد. گفتم میرود سر کار،…Continue reading طرح یک زندگی
برچسب: بهمن
آرام رام روح ناآرام من که تویی
این آرامش عمیق و سنگینی که رخوت غریبی را پراکنده است بر جانمان. نه که دست شسته باشم از دنیا و گیر کرده باشم در پیچ در پیچ روح بزرگوار تو، خیالم در خیال تو گره خورده است و خیال که پایبند شد به مِهر، زندگی که شد مهربانی، سوسن تا لنگ ظهر میخوابد و…Continue reading آرام رام روح ناآرام من که تویی
قرون یا گرون؟!
یک زمانی بود که به این خُلقم افتخار میکردم. به اینکه محتاج کسی نیستم. که مثلاً روی پای خودم هستم. که «مَرد»ام. حالا ولی این روزها، کم آوردهام. این روزها، از بس برادر و خواهر و مادر عادت کردهاند به این خُلق من، نمیپرسند خرَت به چند؟ من هم غد و مغرور، نمیگویم بابا، این…Continue reading قرون یا گرون؟!
ردّ پای درد
تصمیم سختی بود. میدانم. برای اینکه به این تصمیم بزرگ برسیم که به راحتی میتوانست زندگیامان را از این رو به آن رو کند و از زخم زبانها و نگاههای ترحمانگیز و شماتتهای دوست و دشمن نجاتامان بدهد و رونقی به این سوت و کوری ناگزیر زندگی مشترک یازده ساله من بدهد، پیر شده بودیم.…Continue reading ردّ پای درد
انتهای کوچهی اقاقیا
کلید را در قفل در چرخاند. در را با پنجهی پا کمی به داخل فشار داد. خم شد و پاکتهای خرید را برداشت و داخل شد. در را با آرنج دستش بست و کمی به در تکیه داد. پاکتهای خرید را نزدیک در آشپزخانه روی زمین گذاشت و چراغهای خانه را روشن کرد. لباسهایش را…Continue reading انتهای کوچهی اقاقیا
بهمن؟ بیداری؟
خیزران (+) پیشنهاد کرده است در مورد بازجویی بنویسیم. شاید اولین صحنههای بازجویی و شکنجه را در مجلات اطلاعات هفتگی بعد از انقلاب دیده بودم و بعدتر در «آواز کشتگان». هر چه هست، تصور چنین تجربهای دهشتناک است. به تصویر کشیدناش همانقدر دردناک. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از شدت سرما بیدار شد. چشمهایش را گشود و به سقف…Continue reading بهمن؟ بیداری؟
شکستی و نگسستم
دارم سعی میکنم. سعی میکنم بمانم. زنده بمانم. دلم نمیخواهد ولی باید دارم سعی میکنم. این همه دلسپردهگیهایم که سپرده بازپس گرفتم. غمی سنگین که پایی نمانده را خسته میکنند بر دوشهایم. دلم آسمانی میخواست برایم ببارد. سرد. دلم آیینه میخواستم و شکستی. شکستی و نشکستم را مینشینم فریبا میخواند برایم و فقط برای من…Continue reading شکستی و نگسستم